شهیدان راه بصیرت

سربرگ زندگی‌ام حسرتی است از دور بودن از شما و خاطرات آن روزهای با شما بودن، بار سنگینی بر وجودم گذاشته است و جدا شدن از راه شما مرا از دیدن حقیقت محروم ساخته و دل را دلبسته دنیا کرده. عمرم به نیم گذشت و تازه فهمیدم که عشق هم وجود دارد، و برای زندگی کردن باید عاشق باشی و مانند این آدمیان ماده‌طلب، عمر را تَلَفگاه روزگار نکنی.

در شهادت سری است که فقط شهیدان از آن آگاهند و ما چه می‌دانیم که شهیدان چگونه به مرحله‌ای رسیدند که کارشان فقط برای رضای حق بود، نمازشان بوی بندگی می‌داد، دعایشان بوی دلتنگی کوچه‌های کربلا می‌داد و هنگام شهادت ذکر یازهرا (س) به لب داشتند.

دنیا دیگر در دیدگانش کوچک‌تر از آن بود که خود را دلبسته آن کنند، آخر آنان معنی عشق را فهمیدند و جاذبه زمین قدرت آن را ندارد که به سالکان عشق قانون‌های مادی را دیکته کند و ما آدمیان با اینکه هزاران کتاب در وصف عشق نگاشته‌ایم، هنوز نمی‌دانیم عشق چیست.

چه خوش است که انسان به مرحله‌ای برسد که یقین خواندش و در این حال، فرشته‌ها برایت لونگ شرمندگی می‌اندازند و منادی رجیم از ناسپاسی خود در درگاه حق تعالی گریان می‌شود و بر خود هزاران لعنت می‌فرستد.

آری مقام شهادت در گستره ولایت رقم می‌خورد و شهید «حمید صالح نژاد» پیش از اینکه به شهادت برسد نیز شهید بود؛ او دیگر تاب دنیا را نداشت و می‌خواست با خون خود باران رحمتی بر این زمین سله بسته دنیا که مثل منی در آن فرو رفته‌ام، فرود آید.

ما تا روزی که ندای زلزال بر کوه‌ها افکنده می‌شود، شرمنده خون شهیدان خواهیم بود، شهید را باید شهید وصف کند نه آن کسی که هنوز در کلاس آغازین بندگی درمانده و هر آینه با تبصره توبه قبول می‌شود.

شهیدان عاشق خدا شدند و عشق را نردبانی برای رسیدن به او ساختند و خونشان بهای پروازشان بود و آنان مهمان ویژه خدا شدند و اکسیر عند ربهم یرزقون پاداش این چنین مهمانی خواهند بود.

گر چه در باغ شهادت را بسته‌اند ولی نگهبانی به نام «لیاقت شهادت» بر آن نهاده‌اند تا که دوستان را با دم ولایی خود از روزنه سعادت به پیش یاران سلامگو راهنمایی کنند، و این من جا مانده از قافله شهیدان در حسرت این چنین مقامی اشک ذلت بر گُرده ندامت می‌خورم و در آرزوی پرواز به پرستوی بهاری غبطه می‌خورم و شب را به امید فردایی که شاید من هم لیاقت آسمانی شدن یابم سر می‌کنم.

در مقدمه، به دنبال پاسداشت نعمت‌هایی هستیم که در پرتو سال‌های جهاد و شهادت نصیب یک ملت گردیده است. با این وصف، وظیفه ماست تا در برنامه‌ریزی‌های فرهنگی مربوط به گرامی داشت یاد شهدا، با نگاهی فراتر از یک یادآوری، به اصل درونی شکرگذاری از این نعمت الهی توجه داشته باشیم. بررسی دستاوردهای علمی، صنعتی، امنیتی، معنوی و . . . جنگ تحمیلی البته به فرصتی بیش از این مقال نیاز دارد.

آنچه که باید نگرش ما را به خود معطوف دارد، نحوه ابراز شکر و سپاس به ساحت آفرینندگان این دوران طلایی است. وظیفه ما در قبال شهدا نیز مقوله‌ای جدا از آنچه بیان شد، نیست. سپاس به ساحت شهیدان وادی عشق و ایمان را نمی‌توان تنها با چاپ چند پوستر و نصب پارچه نوشته‌های کلیشه‌ای ادارات و نهادها و غبارروبی از مزار آلاله‌ها ابراز کرد.

آنچه تشکر ما را نسبت به نعمتی که حاصل رشادت و جانبازی فرزندان عاشورایی حضرت روح‌الله است، معنا می‌بخشد، حرکت در راستای آرمان‌ها و مطالباتی است که شهدا به خاطر آن از هستی مادی خود گذشتند.

شاید اغلب شهدای دفاع مقدس از سن پایین و تحصیلات متوسط کلاسیک برخوردار بودند (که البته باید با توجه به شرایط همان روز مورد ارزیابی قرار بگیرد) اما چه کسی است که وصیت نامه‌ها و دلنوشته‌های شهدا را خوانده باشد و آنها را شهیدان راه بصیرت لقب ندهد؟ کدام شهید را سراغ دارید که در مواجهه با این پرسش که چرا خانواده و زندگی و جوانی و موقعیت‌های مادی خود را رها کرده و به دنبال سرنوشتی به ظاهر نامعلوم رفته است، پاسخی قانع کننده نداشته باشد؟

بالاترین شاخص در اثبات بصیرت شهدا، درک صحیح از اولویت‌های عصر خود است. آنها با دل پاک و ایمان مستحکم و ذهن حق‌طلب خود بصیرت دینی و انقلابی یک جوان مسلمان ایرانی را به زیبایی ترسیم نمودند.

چه بسا افرادی که با ادعای روشنفکری و صاحب نظری و غیره یا به بهانه اشتغالات و پرداختن به مسائل دست چندمی و کم اولویتی مانند خدمت به ارباب رجوع! و پرکردن سنگرهای اقتصادی و علمی و سیاسی و غیره، حتی برای یک لحظه در هیچ عملیاتی سلاح به دست نگرفتند.

از فرماندهان رشیدی چون چمران‌ها، صفویان‌ها و صالح‌نژادها گرفته تا یک رزمنده تکاور بسیجی، هر یک به تناسب شرایط خود می‌توانستند خدمت در عرصه‌های دیگر انقلاب را بهانه‌ای برای عدم حضور مستقیم در ستیز در معرکه‌های آتش و خون قرار بدهند و امروز نیز با ژستی انقلابی به طلبکاری از نظام و مردم روی بیاورند.

پس خدایا ما را در ادامه این راه سخت یاری فرما و توفیق رسالت زینبگونه را بما عطا بفرما. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار. 

نویسنده: سید عزیزالله پژوهیده

ردیابی 7 هزار شهید در عراق


فرمانده کمیته جستجوی مفقودین دفاع مقدس خبر داد
ردیابی 7 هزار شهید در عراق / 500 نقطه ‌کشور متقاضی ‌تدفین ‌شهدا

فرمانده کمیته جستجوی مفقودین دفاع مقدس از ردیابی 7 هزار شهید دفاع مقدس در خاک عراق خبر داد و گفت: در محرم امسال شهدای تفحص‌شده تشییع می‌شوند.

خبرگزاری فارس: ردیابی 7 هزار شهید در عراق / 500 نقطه ‌کشور متقاضی ‌تدفین ‌شهدا

سردار سیدمحمد باقرزاده در حاشیه سفر به مازندران در گفت‌وگوی اختصاصی با خبرنگار حوزه فرهنگی خبرگزاری فارس در ساری از ردیابی 7 هزار شهید دفاع مقدس در خاک عراق خبر داد.

وی با اشاره به اینکه در بین شهدای مفقود تعدادی خلبان نیز هستند، اظهار داشت: با هماهنگی دولت عراق درصدد تفحص شهدای دوران دفاع مقدس هستیم.

باقرزاده از به‌کارگیری تیم جدیدی در فاو و جزیره مجنون به منظور تفحص شهدای دفاع مقدس خبر داد و ادامه داد: برای محرم سال جاری شهدای تفحص شده تشییع می‌شوند.

500 نقطه کشور متقاضی تدفین شهدا

این مسئول خاطرنشان کرد: متقاضیان تدفین شهدا در کشور بیش از 500 نقطه است.

عيد غدير

عيد غدير والاترين عيد اسلامي

 

 

عيد غدير، عيد الله الاکبر و عيد آل محمد و ارزشمندترين و والاترين عيد اسلامي‏ است. هيچ روزي در طول سال، فرخنده‏ تر و مبارک‏تر از اين روز مقدس نزد شيعيان اهل‏بيت نيست. امام صادق سلام الله‏ عليه مي‏فرمايد:

«ان يوم غدير خم بين الفطر و الاضحي و الجمعه کالقمر بين الکواکب...» روز عيدغدير خم در ميان سه عيد فطر و قربان و جمعه، مانند درخشندگي ماه در ميان‏ ستارگان است. چه تعبير ظريفي امام دارد که عيد غدير را تشبيه به ماه کرده است وديگر اعياد را به ستاره; زيرا در اين روز بزرگ بود که خداوند اعلام کرد: امروزدين را بر شما تکميل کردم و نعمتم را بر شما به اتمام رساندم «اليوم اکملت‏لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا». نعمت‏ بزرگ اسلام که ازهر نعمتي ارزنده‏ تر و گران‏بهاتر است، کامل نمي‏شود و محقق نمي‏گردد جز با ولايت علي‏ عليه السلام «و مانودي بشي‏ء مثل ما نودي بالولايه‏». محب الدين طبري از علماي بزرگ اهل سنت نقل مي‏کند که رسول خدا(ص) فرمود: «اذاجمع الله الاولين و الاخرين يوم القيامه و نصب الصراط علي جسر جهنم، لم‏يجزها احدالا من کانت له براءه بولايه علي بن ابي طالب‏».  در روز قيامت که خداوند تمام مردم را جمع مي‏کند و صراط بر پل دوزخ زده مي‏شود،هيچ کس از آن نمي ‏گذرد جز کسي که با ولايت علي ابن ابي‏طالب، گذرنامه بي‏زاري وبرائت از جهنم را داشته باشد. ولايت علي(ع) همان دين حنيف است که فرمود:

«فاقم وجهک للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها». پس اي پيامبر (همراه با پيروانت) به سوي آيين پاک اسلام روي‏ آور که فطرت الهي‏ است و مردم بر آن مفطور شده ‏اند.

و ولايت علي همان طريقه و روش صحيح زندگي است که اگر مردم آن روش را برگزينند،خداوند در روز رستاخيز، از آب گواراي حوض کوثر به دست علي عليه السلام‏ سيرابشان مي‏گرداند. «و ان لو استقاموا علي الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا.»  و ولايت همان نعمتي است که حتما از آن سؤال مي‏شود که با آن چگونه رفتار کرديد«ثم لتساءلن يومئذ عن النعيم‏.»  آلوسي، مفسر بزرگ اهل سنت در تفسير کبير روح المعاني پس از ذکر آيه شريفه‏«وقفوهم انهم مسئولون‏» و آنان را متوقف کنيد و ايست‏ بدهيد که مسئوليت دارند وبايد پاسخگو باشند، در ذيل تفسير اين آيه، اقوال گوناگوني را نقل مي‏کند و سپس‏ نتيجه مي‏گيرد و مي‏گويد:

«سزاوارترين و صحيح ترين سخن اين است که در آن روز از عقايد و اعمال انسان‏ سؤال مي‏شود و از همه مهم‏ تر و عظيم‏ تر، قطعا ولايت علي کرم الله وجهه است‏». و در اين روز بزرگ که يادآور نصب و تعيين اميرالمؤمنين به دست مبارک رسول‏ اکرم صلي الله عليه و آله وسلم و به امر پروردگارش است، بايد اين فطرت الهي‏ را در دل‏ها زنده کرد و پرده‏ هاي ظلمت و جهالت و تارهاي ناداني و غفلت‏ را ازديدگان غافلان برداشت تا بر طريقه حق پايدار گردند و به صراط مستقيم الهي روي‏ آورند و دينشان کامل شود. مفضل از امام صادق عليه السلام مي‏پرسد:

مولاي من! آيا به من دستور مي‏دهي که‏ اين روز را روزه بداريم؟ حضرت پاسخ مي‏دهد: «اي و الله اي و الله انه اليوم الذي نجي فيه ابراهيم‏من النار فصام لله شکرا لله عزوجل ذلک اليوم، و انه اليوم الذي اقام رسول الله‏ اميرالمؤمنين علما و ابان فضله و وصيته، فصام ذلک اليوم، و ذلک يوم صيام وقيام و اطعام الطعام و صله الاخوان و فيه مرضاه الرحمن و مرغمه الشيطان‏». آري، به خدا قسم آري، به خدا قسم! اين همان روزي است که خداوند، حضرت‏ ابراهيم را از آتش رها ساخت، پس او به شکرانه اين لطف الهي، اين روز را روزه‏ گرفت. و همانا اين روز، روزي است که رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم اميرالمؤمنين عليه السلام را بر مردم نصب کرد و بزرگواري و فضلش رانمايان ساخت و او را وصي و جانشين خود قرار داد، پس او هم در اين روز، روزه ‏گرفت و اين روز، روز روزه گرفتن و دعا کردن و مسلمانان را اطعام نمودن و به‏ ديدار برادران ديني رفتن است و در اين روز، رضايت‏ خداي رحمان به دست مي‏آيد وبيني شيطان به خاک ماليده مي‏شود

امام صادق عليه السلام اعمال اين روز مهم را در چهار چيز خلاصه مي‏کند:

1/ صيام: در برخي روايات وارد شده که روزه اين روز برابر است‏ با صد بار حج‏ و صد بار عمره. و در روايت ديگري، کفاره شصت‏ سال گناه است. پس حتما برادران وخواهران به اين فضيلت ‏بسيار مهم توجه کنند و حتما آن را روزه بدارند.

2/ قيام: اصطلاحا قيام بر عبادت و زنده نگه داشتن اين يوم الله با مناجات ودعا و استغفار، اطلاق مي‏شود ولي ممکن است قيام کنايه از استقامت و پايداري درراه حق و قيام در برابر دشمنان اسلام و مسلمين و مبارزه با طاغوت‏ها و ستم‏ پيشگان‏ باشد.  بهر حال خود قيام عليه باطل و جهاد در راه خدا، نيز يک عبادت بزرگ است‏ بلکه‏ از اهم فرائض و واجبات است.

3/ اطعام الطعام: مهماني کردن و اطعام نمودن برادران باايمان از ويژگي‏ هاي‏ تمام اعياد به ويژه اين عيد بزرگ است که بر آن تاکيد شده است. و قطعا خرسندنمودن مؤمنين، از برترين عباداتي است که رضايت پروردگار را به دنبال دارد.

4/ صله الاخوان: احسان و نيکي به برادران مؤمن و ديد و بازديد و زيارت آنان‏ پيوسته از اعمال بسيار پسنديده و نيکو است ولي در اين روز، تاکيد بر آن شده‏است. در روايت دارد که هر وقت‏ با برادر مومني ديدار کرديد، براي تهنيت‏ به اوبگوييد: «الحمد لله الذي جعلنا من المتمسکين بولايه اميرالمؤمنين والائمه‏ عليهم السلام‏» سپاس و حمد خداي را که ما را جزء تمسک‏ جويان به ولايت اميرمومنان وديگر امامان درود خداي رحمان بر آنان قرار داد.

 فرا رسيدن اين اعياد بزرگ اسلامي را به مقام شامخ ولي الله الاعظم ارواحنالتراب مقدمه الفداء، علماي اعلام، مقام معظم رهبري، ملت‏ بزرگ ايران و عموم‏ مسلمانان و شيعيان و پيروان امامان، تبريک و تهنيت عرض نموده، از خداي بزرگ‏ خواهانيم ما را جزء شيعيان و ولايت‏ پذيران واقعي قرار دهد.

 

گلی گم کرده ام...

طالبین خون حسین(ع)

کشف پیکر مطهر شهید با سربند "طالبین خون حسین"

روزی که نورعلی از دست «آقا» درجه گرفت

روزی که نورعلی از دست «آقا» درجه گرفت+عكس

تصاویر زیر عکس هایی کمتر دیده شده از این کشاورززاده اهل روستای ینگجه از توابع سر ولایت شهرستان نیشابور و علمدار وحدت در میان قبال و طوایف جنوب شرق کشور است که تقدیم مخاطبین مشرق می‌شود.

به گزارش مشرق، سردار شهید نورعلی شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه قدس در جنوب شرق، در تاریخ 26 مهر 1389 در آخرین عملیات تروریستی و انتحاری گروهک ریگی (تا قبل از دستگیری سرکرده این گروهک) در منطقه «پیشین» سیستان و بلوچستان به همراه سردار محمدزاده فرمانده سپاه این استان و چندین نفر دیگر از نیروهای سپاه و سران قبایل بلوچ به شهادت رسید.
 
تصاویر زیر عکس هایی کمتر دیده شده از این کشاورززاده اهل روستای ینگجه از توابع سر ولایت شهرستان نیشابور و علمدار وحدت در میان قبال و طوایف جنوب شرق کشور است که تقدیم مخاطبین مشرق می‌شود.
 
باشد که در روز محشر ما را از شفاعت خود محروم نکند.
 
 
اعطای درجه سرتیپی به سردار شوشتری توسط فرمانده معظم کل قوا
 
 
بوسه سردار بر پیشانی فرمانده

میلاد حضرت هادی(ع)

سيج ولادت امام هادي -گردآوری سایت تبیان زنجان
امشب ای دل، مرا شب شادی است
در کف ما برات آزادی است
باب رحمت ز هر طرف شد باز
شب میلاد حضرت هادی(ع) است


 ... و امروز، همراه با انتظار سبز خود و تمام آرزوهای فراموش ناشدنی، لبریز از عشق، به شادمانیِ میلادش می نشینیم؛ چشم شیعیان روشن


دختر شهیدی که خوابش تعبیر شد

  پیکر مطهر و پاک شهید خالد حیدری اولین خلبان دوران 8 سال دفاع مقدس حضور شکوهمند مردم و مسئولان آذربایجان غربی از مقابل لشکر 64 پیاده ارومیه به سمت خیابان امام خمینی(ره) بر دوش مردم تشییع شد.

خانواده این شهید بزرگوار که از لحظه ورود پیکرش از مرز شلمچه به خاک میهن لحظه ای او را تنها نگذاشته بودند نیز در این مراسم حضور داشتند.

طلا حیدری تنها فرزند شهید خالد حیدری در حین تشییع پیکر پدر شهیدش که هنگام شهادت وی تنها 3 ماه داشته و هیچ خاطره روشنی به جز تعریف مادر و اطرافیان از پدر ندارد، به خبرنگار مهر گفت: خوشحالم که پدرم از غربت برگشته و خوابم تعبیر شد.

وی از دیدن هدیه گرفتن آهویی تنها سه روز قبل از شناسایی پیکر پدر شهیدش در استان کوت عراق در خواب می گوید و ادامه می دهد: وقتی خوابم را که فضای عجیبی داشت تعریف کردم هر کس تعبیر متفاوتی از این خواب برایم می گفت ولی سه روز بعد وقتی خبر پیدا شدن پیکر پدرم را شنیدم معنی خواب را فهمیدم.

طلا حیدری از دوران سخت بچگی که بدون حضور پدر گذشت گفت و ادامه داد: وقتی دختر کوچکی بودم به پابوس امام غریب رفته و به ضامن آهو متوسل شدم و از او خواستم پیکر پدرم را از خاک غربت به آغوش میهن و خانواده بازگرداند که با توجه به دیدن خواب آهو و پیدا شدن پیکر پدرم معتقدم امام رضا(ع) پدرم را به من هدیه داد.

فرزند این شهید بزرگوار که تصویر پدر شهیدش را در دست داشت با چشمانی پر از اشک، گفت: همیشه پدرم را کنار خودم احساس کردم و در هنگام پیدا شدن پیکر پدرم و در جیب لباس خلبانی اش عکس من پیدا شد، اسم پدرم خالد بود و همانند معنی اسمش برای همیشه جاودانه بوده و در ذهن و قلبها باقی می ماند.

بابا آمد..

مستند بازگشت پیکر مطهر خلبانان شهید

http://www.iribnews.ir/vod/VC_flv.aspx?item=3995



اعرالله جمجمتک

فاو عراق -91/7/23-تفحص شهدا






عید قربان

عید قربان زنده دارد یاد قربان‌گشتگان را

پاسداران و اسیران و به خون آغشتگان را

خیز و در این عیدقربان سوی قربانگاه رو کن

معنی بیت و حرم را در شهادت جست‌وجو کن . . .


اولین استفاده از گلوله های سمی و آتش زا

اولین استفاده از گلوله های سمی و آتش زا:

در حال که نبرد بین حق و باطل در تمام جبهه های اهواز ادامه داشت،شهر اهواز در نوزدهم دی1359 چهار بار هدف توپخانه دور برد دشمنان اسلام قرار گرفت.در ساعت10:40 و12:50 دقیقه گلوله های سمی و آتش زا دو ناحیه مسکونی در اهواز را هدف قرار داد که خوشبختانه به لطف الهی تلفات و خساراتی نداشت.

 

رجعت پرستوها

مراسم تبادل پیکر مطهر شهدا -شلمجه91/8/3

ادامه نوشته

دعای عرفه

مراسم دعای عرفه در جوار پیکر مطهر شهدای تازه تفحص شده (معراج شهدای اهواز91/8/4)


ادامه نوشته

بالاترین شخصیت تاریخ

بالاترین شخصیت تاریخ

امام باقر

امام خمینی (ره) :

« ما مفتخریم كه باقر العلوم [كه] بالاترین شخصیت تاریخ است و كسی جز خدای تعالی و رسول - صلی الله علیه وآله – و أئمه معصومین - علیهم السلام - مقام او را درك نكرده و نتوانند درك كرد ، از ماست » (1) .

یكی از نكاتی كه با تأمل در وصیت نامه سیاسی الهی حضرت امام (ره) به آن می رسیم این است كه ایشان از بین حضرات معصومین علیهم السلام فقط در مورد امام باقر علیه السلام این جمله را فرمودند ، شاید علتی كه در مورد این برجستگی در وهله اول به ذهن خطور می كند ، همان مقام علمی یا به عبارت دیگر شكافنده علوم بودن آن حضرت باشد و لقب مبارك « باقر » نیز همان طور كه می دانیم از جانب نبی مكرم اسلام صلی الله علیه وآله به حضرتش اعطا شده است! (2) و می دانیم كه صحابی بزرگ ، جناب جابر بن عبد الله انصاری برای تعلّم به خدمت حضرتش مشرّف می شد (3) اما با وجود این مقام شامخ و اعجاب بر انگیز علمی كه با مراجعه به روایاتی كه - چه در زمینه فقه و چه در زمینه معارف -  از آن حضرت وارد شده به آن پی می بریم، نباید از سائر ابعاد حضرت غفلت شود !

روزی عمر بن حنظله خدمت حضرت باقر علیه السلام مشرّف شد و عرضه داشت :

من گمان می كنم كه در نزد شما منزلتی داشته باشم !

حضرت فرمود : بله !

راوی گفت : من از شما درخواستی دارم .

حضرت فرمود : آن چیست ؟

راوی گفت : این كه اسم اعظم را به من یاد دهی !

حضرت فرمود : آیا توانایی آن را داری !

راوی گوید : گفتم : بله !

حضرت فرمود : پس داخل اتاق شو !

اسم اعظم خداوند از 73 حرف تشكیل شده و آصف بن برخیا تنها یكی از آن هفتاد و سه حرف را می دانست اما با این حال توانست كه به آن یك حرف تكلم كند و سرزمینهایی كه بین او تا تخت بلقیس بود محو شود و خلأی بین او و آن تخت ایجاد شود و او آن تخت را بردارد و همه این امور در كمتر از چشم بهم زدنی رخ داد.

راوی گوید : وقتی داخل اتاق شدم حضرت دست خود را بر زمین نهادند سپس اتاق [ به شكل عجیبی ] تاریك شد و بدنم شروع به لرزش و سر و صدایی نمود شبیه صدای رعد !!

سپس حضرت فرمود : حال چه می گویی آیا به تو یاد بدهم ؟!!

راوی گفت : نه ! آن گاه حضرت دست خود را از زمین برداشتند و اتاق به وضع اولیه خود بازگشت ! (4)

و همان جناب جابر (5) از اباجعفر امام باقر علیه السلام نقل می كند كه ایشان فرمودند :

«اسم اعظم خداوند از هفتاد و سه حرف تشكیل شده و آصف بن برخیا تنها یكی از آن هفتاد و سه حرف را می دانست اما با این حال توانست كه به آن یك حرف تكلم كند و سرزمینهایی كه بین او تا تخت بلقیس بود محو شود و خلأی بین او و آن تخت ایجاد شود و او آن تخت را بردارد و همه این امور در كمتر از چشم بهم زدنی رخ داد !!

اما در نزد ما اهل بیت 72 حرف از آن 73 حرف موجود است لكن خداوند یك حرف را برای خود برگزیده است و لاحول و لاقوة إلّا بالله العلی العظیم !! (6)

حال به مغز كلام امام خمینی (ره) پی می بریم كه فرمودند : « كسی جز خدای تعالی و رسول صلی الله علیه وآله و أئمه معصومین علیهم السلام مقام او را درك نكرده و نتوانند كه درك كرد »!

آری چه كسی را یارای این است كه بفهمد تحمل 72 حرف از اسم اعظم یعنی چه ؟! 72 حرفی كه با هر یك از آن می توان در آسمان و زمین چنان تصرفی نمود كه در قرآن در داستان سلیمان و بلقیس بیان شده !!

و شاید اشاره به همین تحمل عظیم باشد این آیه كه فرمود : « إنا عرضنا الأمانة علی السموات و الأرض فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان ... » (7) .

و منافات با این احتمال ندارد آنچه در ذیل آیه موجود است كه می فرماید : « إنه كان ظلوماً جهولاً » چرا كه ممكن است این ذیل ناظر به آن انسانهایی باشد كه تاب و توان تحمل این اسم را ندارند و به دنبال آن می روند. مانند آن راوی مذكور در روایت بالا كه از تحمل اسم اعظم ترسید و یا مانند بلعم باعور كه قرآن می فرماید ما به او آیات خود را داده بودیم اما او به خاطر كم ظرفیتی از آن آیات منسلخ شد ، یعنی آنها را از دست داد ! (8)

                        آسمان بار امانت نتوانست كشید                   قرعه كار به نام من دیوانه زدند

پی نوشت :

1-صحیفه امام ، ج 21 ص397 .

2- كافی ،ج 2 ص 469 و470 .

3- همان : « وكان جابر بن عبد الله یأتیه فیتعلم منه » .

4- بحار الأنوار ، ج27 ص27 .

5- البته احتمال می رود كه مراد از جابر در این روایت جابر جعفی باشد نه جابر بن عبد الله انصاری لكن جابر بن عبد الله نیز همانطور كه گذشت از حضرت استفاده نموده است .

6- كافی ، ج1ص230 .

7- سوره أحزاب ، آیه 72 : « ما امانت الهی را به آسمانها و زمین عرضه نمودیم اما آنها از تحمل آن سرباز زدند و از آن امانت ترسیدند ، اما انسان آن را بدوش كشید ... » .

8- سوره اعراف ، آیه 175 .

کشف پیکر نخستین خلبان شهید دفاع مقدس بعد از 32 سال

کشف پیکر نخستین خلبان شهید دفاع مقدس بعد از 32 سال

خبرگزاری فارس: پیکر سرلشکر «محمد صالحی» نخستین خلبان شهید دفاع مقدس بعد از 32 سال انتظار همسر و تنها فرزندش کشف شد و به همراه شهدای تازه تفحص شده به میهن اسلامی باز می‌گردد.

  • نیروی هوایی ارتش امیر سرلشکر شهید «محمد صالحی» به سال 1328 در تهران متولد شد؛ 4 برادر و یک خواهر بودند و محمد آخرین فرزند خانواده است.

او یک بار در دوران کودکی مریض می‌شود و مادرش نذر می‌کند که اگر شفا گرفت، اسم دیگر او را «عباس» صدا بزند و بعد از شفای او، همین کار را انجام می‌دهد.

به گفته خانواده‌اش، «محمد» خیلی باهوش بوده و در سال 1346 در رشته پزشکی پذیرفته می‌شود اما به دلیل علاقه‌ای که به پرواز داشت، به نیروی هوایی ارتش رفت؛ او دوره آموزش اولیه را در ایران سپری کرده و برای تکمیل دوره تخصصی پرواز به آمریکا اعزام شد.

وی در سال 1354 با «ناهید حسن‌علی» ازدواج کرد و تنها فرزندش به نام «پانته‌آ» در سال 1356 به دنیا آمد؛ وقتی که حضرت امام(ره) در بهمن 1357 وارد ایران شدند، محمد جزو نخستین افراد نظامی‌ بود که به دیدار ایشان رفت؛ وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در پایگاه هوایی شهید نوژه و به ویژه افشای جریان کودتای نقاب که همان ابتدای انقلاب در پایگاه هوایی همدان (شهید نوژه) طراحی شد، نقش مهمی ایفا کرد.

خلبان شهید محمد صالحی

همسر این شهید می‌گوید: «ظهر روز 31 شهریور 59 بود؛ همسرم به خانه آمده بود تا غذا بخوریم؛ با توجه به حمله هواپیماهای بعث عراق، صدای انفجار در فضا پیچید. محمد به سرعت آماده شد تا برود؛ متوجه شدم که برای چه می‌رود؛ در منزل را بستم؛ به او التماس کردم؛ به پاهایش افتادم که نرود؛ اما محمد گفت: من برای دفاع از مملکتم آموزش دیدم؛ الآن زمانی هست که من باید بروم برای دفاع از مملکت؛ نابود کردن بعثی‌ها برای ما فقط 10 دقیقه زمان می‌برد؛ او رفت و 32 سال از او بی‌خبر هستیم».

سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح در گفت‌وگوی اختصاصی با خبرنگار فارس اظهار داشت: برنامه استقبال از شهیدان تازه تفحص شده در مرز شلمچه با حضور خانواده‌های معظم این شهدا،‌ پیشکسوتان و همرزمان آنان از نیروی هوایی برگزار خواهد شد.

وی افزود: پیکرهای مطهر شهدای خلبان پس از مراسم استقبال از طریق هواپیما به مشهد مقدس منتقل می‌شود تا پس از طواف در حرم مطهر، زینت‌بخش مراسم دعای عرفه زائرین و مجاورین حرم مطهر حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) باشند.

باقرزاده زمان تشییع پیکر این خلبانان شهید را صبح روز شنبه ششم آبان‌ماه از مقابل ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران واقع در خیابان پیروزی تهران به سوی حرم مطهر امام خمینی (ره)‌ و بهشت زهرا (س) اعلام کرد.

گمنام

اولین بمباران دورترین هدف

اولین بمباران دورترین هدف:

هواپیماهای عراقی در روز 21 مرداد ماه 1365 برای اولین بار پایانه نفتی "سیری" را که در نهصد کیلومتری نزدیکترین پایگاه هوایی عراق قرار دارد،بمباران کردند و حداقل سه نفتکش اجاره ای ایران را با بمب های هدایت شونده لیزری فرانسوی هدف قرار دادند.برخی منابع معتقدند که عراق در این حمله از کشورهای دیگر منطقه کمک گرفته است.در حمله این روز چهار هواپیمای میراژ اف-1 عراق شرکت داشتند.این اولین بار در جنگ بود که جنگنده های عراقی چنین برد طولانی پرواز میکردند.نویسنده کتاب جنگ خلیج معتقد است که لازمه پرواز در چنین بردی،نیاز به سوختگیری مجدد است.

هواپیماهای عراقی احتمالا یا سوختگیری مجدد نموده اند و یا اینکه از برخی پایگاه های کشور عربی مانند عمان،عربستان سعودی یا بحرین استفاده کرده اند.نزدیکترین پایگاه هوایی عراق به جزیره سیری،پایگاه ناصریه در بصره است که نزدیک به نهصد کیلومتر با این جزیره فاصله دارد و بمب افکن ها و شکاری های عراق نمیتوانستند بنزین کافی برای رفت و برگشت برای طی این مسافت داشته باشند،بر اثر حمله عراق به پایانه نفتی در جزیره سیری،دو نفتکش بزرگ هدف واقع شدند که یکی از آنها به طور کامل سوخت.این حمله پیش از ظهر 21 مرداد 1365 صورت گرفت.

دلهای منتظر

سلام بر پیکر به خاک افتاده شهیدان مفقودالاثر،وسلام ورحمت خدا بر دلهای منتظر مادران و پدران و همسران وفرزندانی که سالها چشم انتظار عزیزان مفقودالاثر خود ماندند واز آنان خبر ونشان نیافتند .حضرت امام خامنه ای

سالگرد شهادت مجید پازوکی

یازدهمین سالگرد عروج جانباز مجید پازوکی فرمانده دلاور گروه تفحص لشکر۲۷حضرت محمد رسول الله (ص) که درحین کشف پیکر مطهر شهدا در تاریخ ۸۰/۷/۱۷ درمنطقه فکه به فیض عظمای شهادت نایل گشت گرامی باد

اولین موشک پرتاب شده به دزفول


اولین موشک در نوزدهم مهرماه1359،ساعت22و10 دقیقه به دزفول اصابت کرد.درآن شب،عده ای از بسیجیان در حیاط مسجد استراحت می کردند.اکثر مردم دزفول نمی دانستند که موشک یعنی چه.آنها بمباران هوایی و توپ های دور برد دشمن را تجربه کرده بودند،اما نمی دانستند انفجار موشک چگونه است.با صدای انفجار زمین لرزید.موج انفجار شیشه ها را خرد کرد.مردم وحشت زده از خواب پریدند و به سوی محل انفجار دویدند.گردوغبار همه جا را پوشانده بود.مردم شروع به کندن محل انفجار کردند.این عمل تا روشن شدن هوا ادامه داشت.

در این حمله وحشیانه105 نفراز مردم بی دفاع شهیدو306 نفر دیگر مجروح شدند.

اولین روز مدرسه

اشاره نوشتن برای این خاطره بسیار سخت و دشوار است. تنها باید به این نکته اشاره کرد که لحظات خداحافظی با همسر و یا پدر بسیار سخت است و ما بازمانده‌های آن قافله باید پاسخگوی آن لحظات باشیم:

دخترم سوده دوره چهار ساله مهد کودک را پشت سر گذاشته بود و می‌خواست به مدرسه برود. هفته‌ی اول مدرسه اش نوبت عصر بود. صبح قبل از رفتن به  مدرسه، کیف و کفش و روپوش مدرسه‌اش را آماده کردم تا ظهر برگردم و راهی مدرسه‌اش کنم. دومین سال مأمور به تحصیلم درشهر چالوس بود. مسئولیت صحبت در اولین صبحگاه مدرسه را بر  عهده من گذاشته بودند. پس ازتبریک و خیرمقدم به بچه‌ها، همکاران و محصلین به کلاس مربوطه ‌شان هدایت شدند. به دفتر برگشتم. تازه روی صندلی نشسته بودم تا کمی رفع خستگی کنم. تلفن دفتر به صدا درآمد. کمتر عادت داشتم که تلفن مدرسه را جواب بدهم. چون کنار تلفن نشسته بودم، مجبور شدم گوشی را خودم بردارم.

صدای خواهر بزرگم بود. صدایش می لرزید. حدس زدم  باید اتفاقی افتاده باشد ولی نمی توانستم ذهنم را متمرکز کنم چه اتفاقی افتاده است. با بغضی پنهان گفت: «آماده شو می آیم دنبالت. با هم بریم لنگرود

گفتم: «لنگرود برا چی؟ اولین روز مدرسه رفتن بچه هاست. سجاد مدرسه رفته. سوده نوبت عصره، باید ببرمش مدرسه. دیشب از خوشحالی تا صبح نخوابیده خواهر

مکثی کرد، سپس به گریه افتاد و گفت:«برادرِ محمد زنگ زده و گفته پیکر محمد آقا رو آوردن

یک دفعه از داخل، فرو ریختم. خالی خالی شدم. برای لحظه‌ای قدرت فکر کردن نداشتم. آب دهانم خشک شده بود. دست‌هایم یخ کرده و ناخن‌های دستم کبود شده بود، درست مثل لحظه‌ی شنیدن خبر شهادت. جوری که همکارانم متوجه‌ی حالم شدند. بلافاصله همه پرسیدند که چه شده؟ حالتان خوب نیست؟  هر کس می‌خواست خدمتی بکند.

خدایا اولین روز مدرسه. چه کار کنم؟ چه جوری به دخترم بگم؟ اون بچه ست. ظرفیت نداره. یک هفته ست که از شوق رفتن به مدرسه خواب نداره. هر شب، کیف و لوازم مدرسه‌اش رو کنارش می‌ذاره و شمارش  معکوس می کنه و می‌خوابه. خدایا کمکم کن. چه جوری آرزوهای این بچه رو  یکباره ویران کنم؟ چه  جوری شادی‌های کودکانه اش رو تبدیل به عزا کنم؟

از خدا کمک خواستم و به طرف منزل راه افتادم. وقتی وارد حیاط شدم، روپوش مدرسه‌اش را پوشیده بود و کیفش را هم کناری گذاشته بود و با دختر همسایه وسط حیاط بازی لی‌لی می‌کردند. وقتی مرا دید، بازی را رها کرد: «مامانم اومده

شادمانه به طرفم دوید. بی آنکه به چهره رنگ پریده‌ام نگاهی بکند دستان نرم و کوچکش را در میان دستان یخ کرده و بی رمقم گذاشت.

گفت:«مامان بریم، دنبالم آومدی بریم مدرسه؟ آخ جون

و بی آنکه چیزی از من بشنود دستانم را رها کرد و با عجله به طرف کیفش دوید. تمام وجودم می‌لرزید. ضربان قلبم به شماره افتاده بود. رمق ایستادن روی پاهایم را نداشتم. روی زانوانم نشستم و او را در آغوشم فشردم و بوسیدمش. با صدایی آرام که لبریز از بغض بود گفتم:«نه دخترم. مدرسه نمی‌ریم. باید بریم یه جای دیگه. با تعجب پرسید  یه  جای دیگه ؟

منتظر  جوابم  نماند و ادامه داد: «نه، من نمی‌یام. باید برم مدرسه

کلام روی زبانم قفل شده بود. هیچ دلم نمی آمد شادیش را به هم بزنم. چاره ای نداشتم باید جریان بهش می‌گفتم. نیمه خیز او را در آغوشم  گرفتم و گفتم: «مامان باید بریم بابا رو ببینیم. بابا رو آوردن

با شنیدن این جمله، سرجایش میخ‌کوب شد. مانده بود کدام را انتخاب کند، مدرسه یا دیدن بابا را؟

ناگهان اشک دور چشمانش حلقه زد. تمام نیروی بدنم را جمع کردم که بخندم و گریه نکنم. گفت: «بابا؟» و سپس مکثی کرد. انگار که تمامی  آرزوهای کودکانه‌اش را یک باره ویران کرده بودم. با نگرانی گفت:«مامان پس مدرسه‌‌ام چه می‌شه؟»

گفتم:«اشکال نداره دخترم. خانم مدیرت دوست منه. بعداً با اون صحبت می‌کنم. به اون می‌گم که رفتیم بابا رو ببینیم. نگران مدرسه نباش. بریم باشه

از آن طرف، خواهرم را فرستادم دنبال پسرم سجاد که به مدرسه رفته بود. حالت اولیه‌اش را ندیدم ولی وقتی به من رسید چمشمانش پر از اشک و صورتش کاملا زرد شده بود. او را در آغوش گرفتم و دقایقی با هم گریه کردیم. از اوضاع بابا که چند ساعت دیگر خواهد دید مدام می  پرسید و سئوالات کنجکاوانه‌اش درباره پدر قلبم را سوراخ می‌کرد. داخل ماشین مدام بچه‌ها اصرار می‌کردند که مامان اجازه بده که بابا را ببینیم. حتی تصورش هم برایم وحشتناک بود. نمی‌خواستم ذهنیتی را که از پدر دارند، تبدیل به چیز دیگری شود. می‌خواستم هر وقت بابا یادشان بیاید، همان بابای رشید و سبزپوش و خندان باشد که در کنارشان بود، نه مشتی استخوان.

مانده بودم که چه بشارتی به آنان بدهم که مرهم قلب دردمندشان باشد. به ناچار گفتم:« بابا مسافر کربلاست. یادتون باشه وقتی رفتید، اول سلام کنین. مطمئن باشید که او می شنوه و بعد صلوات بفرستید

ماشین که به طرف جلو رانده می‌شد، فکر می‌کردم به طرف عقب راه می‌رود. راه دو ساعته انگار ده ساعت شده بود. هر چه می‌رفتیم، تمام نمی‌شد.

به بیمارستان شهر لنگرود رسیدیم. عده‌ای از بچه‌های سپاه آنجا جمع بودند. مرا کنار سردخانه بیمارستان بردند. در سردخانه را باز کردند. یکی از کشوها را نشانم دادند و گفتند: «اینجاست

به کمک بقیه، کشو را بیرون کشیدم. بچه‌ها رنگ به چهره نداشتند. هر چه لحظه‌ی دیدار نزدیک تر می‌شد، رنگ صورت‌ها پریده‌تر می‌شدند. دست و پایم می لرزید. لبم خشک شده بود. رمق ایستادن نداشتم. خدایا چی باید ببینم؟ در باز شد دوتا کفن پیچیده، یکی به اندازه یک قنداقه کوچک و دیگری هم به اندازه یک مادر. روی قنداقه نوشته بود: شهید سیاری و دومی محمد اصغریخواه. با دست خودم بند

پارچه سفید را باز کردم. یه جمجمه تو خالی سوراخ شده از پشت تا بالای پیشانی ترک خورده. چند تا استخوان دنده و یکی و نصفی استخوان ساق نیمه سوخته و چفیه ای که استخوان های بند های انگشتان دست و مهره های گردن داخلش بود. ولی من دنبال قلب دریاییش بودم.

همراه من کنار جنازه نشستند و خیره شدند. سلام کردند. دیگر نفهمیدم چه شد. تمام قدرت از من سلب شده بود. قدرت فکر کردن، قدرت ابراز محبت و احساس کردن، اندیشیدن، وقدرت بیان هیچ کلمه ای را نداشتم. حتی گریه بر چشمانم انگار حرام شده بود. کاملاً به صفر رسیده بودم. اصلاً ظرفیت درک، در من نبود. هیچ شده بودم. بقیه را نگاه می‌کردم، گریه می‌کردند، ناله می‌کردند، لب به دندان می‌گرفتند و دست‌ها به هم می‌ساییدند. ولی من هیچ هیچ شده بودم.

کمی به استخوان هایش خیره شدم نا باورانه نگاهش می کردم خدایا چه می بینم؟ این همان محمد من است؟ همان کسی که تنها آرام بخش روحم بود؟ همانی که به او عشق می ورزیدم؟ یعنی این پدر بچه های  منه؟ دندان هایش، همان دوتایی که از پهلو نداشت و از قبل نشانم داده بود که ببین اگر شهید شدم دو تا دندان پهلو ندارم. این نشان توست. صداش توی گوشم زنگ می زد. استخوان دنده‌های بلندش به من اطمینان می داد که این جسد متعلق به محمد است. اطرافیان هم مواظب بودند که حالم به هم نخورد. ولی من اصلاً حالی نداشتم. اصلاً انگار چیزی به نام قلب در وجودم نبود. از کنارش بلند شدم. مرا به منزل بردند. همچنان لایعقل بودم تا شب شد. فردایش تشییع جنازه‌ محمد بود. ناگهان برای یک لحظه به خودم آمدم. چرا من این جا هستم و محمد تنهاست؟ چرا من در کنارش نیستم؟ این، آخرین شبی است که در این دنیا است. تقاضا کردم که مرا ببرید کنار محمد. برادرم و پدرش و چند نفر دیگر همراهیم کردند. فهمیدم جنازه را به سپاه برده‌اند.

رفتیم سپاه و اطلاع دادند که همسر شهید محمد آمده و می‌خواهد همسرش را ملاقات کند. تقاضا کردم تا مرا با او تنها بگذارند. جنازه را داخل اتاقی که هم سطح حیاط بود بردند و من هم داخل اتاق رفتم. درب اتاق را بستم. من بودم و استخوانهای محمد. هنوز کاملاً به خودم نیامده بودم، فقط از خدا کمک خواستم. از فاطمه‌ی زهرا (س) کمک خواستم، از ائمه‌ی اطهار استمداد ‌طلبیدم که دستم را بگیرند و یاریم کنند. خودم بند سفید را باز کردم. این بار فرق داشت. انگار استخوان‌هایش روح گرفته بودند. دستان گناهکارم را روی جمجمه‌اش گذاشتم و استخوان پیشانیش را آرام بوسیدم. از لابه لای استخوان‌ها دنبال قلب دریای‌اش گشتم و گوشت خشکیده‌ای شبیه به برگ خشک شده پیدا کردم. حس کردم قلب محمد است. روی کف دستم گذاشتم ضربان نداشت. خدایا این همان  قلب دریاییی محمد است؟ آرام گذاشتم روی بقیه استخوان‌ها.

شروع کردم به صحبت کردن. تمام حرف‌ها یکی پس از دیگری یادم می‌آمد. احساس کردم سرش تکان می‌خورد و حرف‌هایم را تأیید می‌کند و می‌گوید: «می‌دانم».

من می‌گفتم و او پاسخ می‌داد:«می‌دانم، می‌دانم.» و مثل همیشه انگار حرف‌هایم را تأیید می‌کرد: «محمد قولت چه شد؟ قولی که داده بودی یادت نره... قول... منم نساء مادر بچه‌هات. خیالت برای بچه‌ها جمع باشد. تمام تلاش خودم را می‌کنم که مادر خوبی برایشان باشم. سعی می‌کنم که به وصیت‌هایت عمل کنم. اما تو هم کمکم کن و تنهام نذار».

دکمه‌های اورکتش همه بودند، حتی یکی از دندانه‌های زیپ اورکتش نیفتاده بود. اورکت لوله شده مثل بالشی زیر سرش بود و ژاکت و زیر پوشش همه پوسیده بود و مخلوطی از خاک و خون بود. مقدار خاکی که لابه‌لای استخوان‌ها بود، به خون خشکیده‌اش آغشته بود. خاک‌ها را به عنوان تبرک، لای دستمالی گذاشتم و به یادگار نگه داشتم. استخوان های ریز و نیمه پوسیده انگشتان دست و پایش را داخل چفیه اش گذاشته بودند. چفیه را باز کردم و استخوان‌های بند بند انگشتانش را درکنار بقیه استخوان‌ها گذاشتم و چفیه را به عنوان تبرک برداشتم. تکه ای از لباس زیرش باقی مانده بود آن هم پوسیده و سوخته شده و مقداری از آن لباس را پاره کردم. قسمتی از آن سوراخ شده بود. مجموعه آن را داخل پاکت خالی که گوشه اتاق بود گذاشتم. چکمه داشت و یک استخوان پا داخل چکمه‌اش بود. به یاد حضرت ابوالفضل افتاده بودم (ابوالفضل لقبی بود که آیت الله احسان بخش نماینده ولی فقیه به او داده بود). چکمه‌ی دیگرش نبود. یک استخوان پا مثل هیزم سوخته از وسط، سوخته شده بود. نمی‌دانم چرا سوخته بود.

در کنار او بودن لذت خاصی داشت ولی احساس غریب دیگری هم داشتم. خودم را بی‌نهایت کوچک می‌دیدم در مقابل بزرگی بی‌نهایت او. خودم را فراموش کرده بودم و از اینکه در برابرش نشسته‌ام، از گناهانم خجالت می‌کشیدم. ناگهان صدایی خلوتم را شکست. متوجه شدم که کسی از پنجره داخل اتاق پرید و گفت:«کافیه، همه بیرون، نگرانند که چه می‌کنی؟» بلند شدم. در حالی که نگاهم به طرف آسمان بود. انگار صدای ضربان قلبش را در فضای اطرافم می شنیدم. برادرم سیدعلی بود. التماس کردم بذارید کنارش بمونم. من کاری به کسی ندارم. بذارید امشب در کنارش باشم، اجاره ندادند. بی‌رحمانه و برای همیشه مرا از او جدا کردند. آن شب نیز خوابم نبرد. از چند نفر خواستم تا مقاله ای برای سجاد آماده کنند تا روز بعد در تشیع جنازه پدرش بخواند. ولی کسی روحیه چنین کاری را نداشت. یکی می گفت: «حسش نیست.» یکی می گفت: «تمرکز حواس ندارم.» نیمه های شب نشستم و با ذهن خسته و مضطربم، قلم به دست گرفتم، مقاله ساده و دست و پا شکسته ای از زبان بچه ها نوشتم.

راوی همسر سردار شهید محمد اصغریخواه؛ سیده نساء هاشمیان

منبع خبرگزاری فارس

دل نوشته یک همسر شهید مفقودالاثر در نخستین روز جنگ

سرلشکر خلبان شهید جاویدالاثر «محمد صالحی» به عنوان نخستین شهید عملیات برون‌مرزی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که در 31 شهریور 1359 از پایگاه هوایی همدان (شهید نوژه) برای پاسخ دادن به تجاوز دشمن، طی عملیات بمباران شعیبیه و کوت به عراق اعزام شد و پس از انجام مأموریت موفقیت‌آمیز، به میهن بازنگشت و همسر این شهید سال‌هاست که انتظار آمدنش را می‌کشد.

ناهید .... در نخستین ساعات جدایی از همسرش، قلم به دست می‌گیرد؛ کاغذ می‌شود سنگ صبورش و  دردهایش را بر قلب کاغذ می‌نگارد. پس از 32 سال از این روز، «ناهید حسن‌علی» همسر شهید جاویدالاثر «محمد صالحی» این دل نوشته را در اختیار خبرگزاری فارس گذاشته است.

امروز روز شروع جنگ، روز جدا شدن‌ها، به اسارت درآمدن طرفین ناهید و محمد، روز در به دری از خانه و وطن و عشق و زندگی، امروز روز شروع یک زندگی رقت‌انگیز و بیزاری از دنیا و بالاخره روز تنها شدن ما. آری، روز جدا شدن پانی (پانته‌آ تنها فرزند شهید است) از پدر، شروع روز حسرت خوردن پانی و آه کشیدن این دختر معصوم و بی‌آزار، طفلک گناه تو چه بود که این روز را باید از اول طفولیت به دوش بگیری و آه بکشی.

رنج کشیدن بدون شِکوِه کردن یگانه درسی است که باید در زندگی آموخت. در راه دین و ایمان و وطن از دست دادن عزیزان افتخار است. در مزرعه صمیمیت و یگانگی بهترین محصول می‌روید، هیچ چیز وحشتناک‌تر از دنیای تنهایی نیست. هیچ مشکلی نیست که با همت، پشتکار، ایمان و درستی حل نشود.

بهترین آموزگار، روزگار است؛ خودخواه نباش،‌ خداخواه باش؛‌ اگر از فرش کنده بشی به عرش می‌رسی؛‌ خداوند می‌گوید صبر کنید چون صبر نجات‌بخش است. اگر صبر نداشته باشیم، ارتباط با خالق را ضعیف کردیم. دنیا دو روز است، یک روز با تو، یک روز علیه تو؛ روزی که با توست مغرور نشو و روزی که علیه توست مأیوس نشو، چون هر دو زودگذر است.

اکنون ما باید موشکی از بمب انسانیت بسازیم که آرامش‌ساز باشد نه موشکی از جنس بمب اتم که مخرب باشد. گریه، علامت شوق و فراق است. وصل و فراق همیشه با هم است. انسان کامل تجلی من است، خدا می‌گوید آن را که من چاره، بیچاره نخواهد شد و کمک شما را دوست دارم چون بوی محبت می‌دهد، خداوند همه را با فطرت پاک آفریده.

31 شهریور 1359

 

برکات تفحص

در بحث تفحص، ما معتقد بودیم که تفحص ، جلوه‌‌ای از توحید است. مشابه این مورد، موردی بود که شهید «محمودوند» نقل می‌کرد و می‌گفت ما که در فکه مشغول کار بودیم، روزی وسیله نقلیه‌مان در گل گیر کرد، هرچه هل دادیم ماشین بیرون نیامد. بیل ما که در طرف دیگری کار می‌کرد را آوردیم تا ماشین را بیرون بیاورد بیل به فاصله نزدیکی از ماشین رسیده بود که بچه‌‌ها آمدند شوخی کنند و یک هل دیگر به ماشین دادند ماشین بیرون آمد بعد گفتند: پس بیل که تا اینجا آمده حالا یک قسمت را همینطوری بکند، این کار انجام شد و پیکر 5 شهید را پیدا کردند اینها همه قابل توصیف نیست.

در بعضی جاها ما احساس خطر می‌کردیم البته از جانب عوامل نفاق که در مناطقی تردد داشتند برای قطع ارتباط آنها مجبور بودیم در بعضی جاها کانالهایی حفر کنیم. در بعضی نقاط، کانال‌ها را پر می‌کردیم، سکوهایی برای تانک ایجاد می‌کردیم، اینها برکات تفحص بود. ما سنگرهایی را ایجاد می‌کردیم و در بعضی مواقع سنگرهای عراقی‌ها را تخریب می‌کردیم تا مورد سوء استفاده قرار نگیرد اینها کارهای جانبی تفحص بود.

جایی بود که می‌خواستیم کانالی حفر کنیم تا نفربر عبور نکند. نقطه‌ای را انتخاب کردم ولی بعد احساس کردم باید جلوتر برویم و 700 متر جلوتر رفته و خواستیم کار کنیم. احساس کردم باید به نقطه اول باز گردیم. البته اینها تمام محاسباتی بود که من انجام می‌دادم، خلاصه به نقطه اول آمدیم. لازم به ذکر است که ما قبلاً آن منطقه را کار کرده بودیم و کار تفحص آنجا به پایان رسیده بود، وقتی نقطه اول را حفر کردیم پیکر سه شهید را پیدا کردیم.

در سه راه طلاییه کار تفحص تمام شده بود و 4 ـ 5 بار این جستجو انجام شده بود. شب در عالم خواب دیدم من و شهید حسین صابری و علیرضا غلامی در آن منطقه هستیم. فضا کاملاً نورانی است دیدم به ترتیب حسین صابری و علیرضا غلامی و سپس من به روی مین رفتیم. همانطور که گفتم کل فضا نورانی بود، اگر یادتان باشد، طرح ماه طرح در جستجوی نور بود باتوجه به همان داستانی که مادری فرزندش را از امام رضا(ع) طلب می‌کند و بعد درخواب خانه‌اش را نورانی می‌بیند، طرح ما، طرح در جستجوی نور بود.

وقتی خواب دیدم آن فضا نورانی است گفتم حتماً آنجا شهید است، به نیروها گفتم جستجو کنید باتوجه به اینکه نیروها خسته بودند. کار خسته کننده بود این کار انجام شد و 30 شهید دیگر پیدا کردند . بعضاً 3 یا 4 ماه شهید پیدا نمی‌شد و گاهی جنازه عراقی پیدا می‌کردیم که این خود اگر در اصل خوب نبود ولی چون جنازه را می‌دادیم و شهید می‌گرفتیم دارای ارزش بود

راوی سردار باقرزاده

تو چشم مايي


چه كند مي گذرند لحظه هاي دور از تو

نمي كنند مگر لحظه ها عبور از تو

هزار پنجره در هر گذر گشوده شده است

به شوق ديدن يك لحظه حضور از تو

خوش آن دمي كه بيايد خبر كه آمده اي

خوش آن شبي كه شود شهر غرق نور ازتو

زمانه با تو چه شيرين زمانه بي تو چه تلخ

مگر بيايي و افتد به دهر شور از تو

مرا به صبر نصيحت مكن كه نتوانم

كه زنده باشم و باشم دمي صبور از تو
تو چشم مايي و ما را جز اين دعايي نيست

كه چشم بد همه جا باد كور و دور از تو


آخرين سروده دكتر غلامعلی حداد عادل در وصف امام زمان(عج)

این راه رفتنی است

دل نوشته ای از: خانم شمس

آن مرد رفت و گفت:

«این راه رفتنی است؛

حتی بدون پا

حتی بدون سر

حتی بدون دست»

آن مرد رفت و گفت:

« در امتداد آن

پیمانِ در الست

باید ز جان رهید

باید ز دل گسست»

آن مرد رفت و گفت:

« مولایمان حسین(ع)

چشم انتظار ماست

برخیز همسفر

فردا از آن ماست.»

هفته دفاع مقدس

اولین تهاجم همه جانبه وآغاز جنگ تحمیلی

ساعت چهارده وپانزده دقیقه روز سی ویکم شهریورماه 1359جنگنده بمب افکن های رژیم بعثی عراق،چند فرودگاه کشورمان را بمباران کردند.این یورش غافلگیرانه ،به ظاهر آغاز یک جنگ تحمیلی وتمام عیار بود که سران رژیم بعثی عراق به خیال خام خود می پنداشتند درعرض چند روز وباشکست ایران پایان خواهد یافت.

عراق پس ازتمهیدات سیاسی ونظامی،حمله گسترده وتجاوز به ایران را رسما دراین روز آغاز کرد.دربعدازطهر همین روز ،سه فروند میگ23،فرودگاه مهرآباد تهران را موردحمله قراردادند وبدین ترتیب جنگ وتجاوز عراق آغازشد.گرچه تا قبل از 31شهریورنیزبا736موردتجاوز،خوی تجاوزگری وتوسعه طلبانه خودرا آشکار کرده بود.هم زمان باتهران،فرودگاه های نظامی وبین المللی تبریز،شیراز،همدان،دزفول واصفهان نیز مورد حمله هواپیماهای دشمن قرارگرفت.

درنخستین روز مهرماه ،نیروی زمینی عراق با استعداد دوازده لشکرو2500تانک ونفربر وتعداد زیادی خودرو اقدام به پیشروی درخاک جمهوری اسلامی ایران کرد وقسمت اعظم نوار مرزی را به خصوص درجبهه های میانی به تصرف درآورد.

 

اولین راهبرد نظامی ارتش متجاوز عراق

اولین راهبرد ارتش متجاوز بعث عراق وپشتیبانان منطقه ای وجهانی آن،راهبرد تجاوز سریع وبراندازی بی درنگ وجنگ فوری واشغال برق آسا وتجاوز همه جانبه وتهاجم سراسری به کشور ایران بود که راهبرد مذکور ازآغاز سال 1359 به طور فزاینده ای تا روز 31شهریور59بارها توسط نیروهای ارتش عراق درمرزهای ایران تمرین و بازنگری واصلاح وتکمیل شده بود وروز 31شهریور1359با کسب اطمینان از این که  راهبرد مذکور موفقیت کامل خواهدیافت وبا قصد تصرف 7تا10 روزه پایتخت ایران به اجرا گذاشته شد ودر آن مدت همه نیروهای نظامی بین المللی مستقر در خاورمیانه برای پشتیبانی از ارتش عراق به حالت موضع گیری جنگی وآماده باش نظامی درآمده بودند وهمه گونه پشتیبانی جنگی ازجمله پشتیبانی های اطلاعاتی ،پشتیبانی راداری،سوخت رسانی جنگی،آمادگی جهت جلوگیری از اقدامات نیروهای نظامی ایران تا حدممکن،حضور انبوه مستشاران ومشاوران نظامی روسی وغربی درپایتخت عراق جهت راهنمایی ارتش متجاوز عراق،تامین بسیار انبوه انواع جنگ افزارهای پیشرفته مورد نیاز عراق جهت تحقق راهبرد مذکور،تامین مالی بسیار سریع هزینه های آن توسط پشتیبانان منطقه ای رژیم بعثی،آگاه سازی ارتش های مزدور منطقه ای از راهبرد مذکور وکسب آمادگی ارتش های منطقه ای ومانند آنها تجلی وتحقق یافت.راهبرد مذکور که با محاسبات نظامی بین المللی طراحی وتدوین شده بود ونقش پشتیبانی خداوند وپایداری مردم ایران را نادیده انگاشته بود به سرعت به شکست و ناکامی رژیم عراق ومشاوران نظامی بین المللی وجهانی انجامید وطی حدود سه ماه بارها وبارها توسط دولت های متجاوز بازنگری وتکمیل شدتا شاید کاستی های آن زدوده بار دیگر پیگیری گردد ولی پشتیبانی خداوند بزرگ وپایداری ملت سترگ ایران راه تداوم راهبرد اهریمنی مذکور را برای همیشه مسدود وراهبرد اهریمنی شان را برای همیشه مخدوش کرد.

سلام، فاطمه معصومه!

سلام، فاطمه معصومه!
تو آمدی و با آمدنت،
بال فرشتگان الهی فرش زمین شد
تا معصومیت مطهره‏ ای دیگر
از فرزندان محمّد صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله را در برگیرد.

گلی همزاد علی بن موسی الرضایی
که از یک شاخه روییدید تا هر دو، پناه دل‏سوختگان باشید.

امروز بر شانه‏ های خاک، گام نهادی
تا لباس شفا را بر روح مجروح دردمندان بپوشانی.

نام روشن و شفاف تو ای فخر زنان عالم!
شفیعه روز قیامت و انیس لحظه‏ های عبادت است؛
آنجا که از صمیم قلب، به تو توسل می‏جوییم
تا بر گردنه ‏های سنگین گناه در میانه راه نمانیم.

شکفتن تو در باغ جهان، ادامه ملکوت بر زمین است
و گشودن درهای رحمت.

چه زیباست ساحل جمکران در کنار دریای تو،
وقتی دل‏های غرقه در عشق،
چشم انتظار رسیدن کشتی نجات مولای خویش‏اند.

به تو تمسک می‏جوییم، ای بانوی معصوم.
ای غریب آشنا، استغاثه منتظران را
به وساطت خویش بی‏ ثمر مگردان

و در گروی آبروی خود،
همسایگان بارگاهت را
در جمعه ‏های انتظار دریاب،
تا مگر به استجابت دعای تو،
میلادت، آغاز شکفتن گل نرگس باشد.