تبادل پیکر مطهر شهدا-شلمچه91/12/23

 


ادامه نوشته

نصرمن الله وفتح قریب

...وبه راستی وعده خدامحقق شد.

تفحص شهدا-فاوعراق-اسفند۹۱

برآمدپیکرم آهسته آهسته....

تفحص شهدا-جاده ام القصر فاوعراق-۹۱/۱۲/۱۷

روح ودل وجان

چشمهای تو مرا وعده باران دادند
به تن مرده من روح ودل وجان دادند
تفحص شهدا 30بهمن91 فاو عراق

یاورتخریب چی من...

تفحص پیکرمطهر تخریب چی شهید(۳۰بهمن۹۱-فاوعراق)

یامهدی ادرکنی


تفحص شهدا-فاو۹۱/۱۱/۲۵

گمشده


http://www.beheshtia.com/wp-content/uploads/2012/12/11112233.jpg

منبع:وبلاگ بچه های بی پلاک

والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً ان دینی

کشف پیکر مطهر شهید با دست مصنوعی 91/11/08



بابای خاکی من


به گزارش مشرق به نقل از جهان، در فرهنگ عمومی مردم، این جمله بسیار رایج است که «دختر، بابایی است».پدران و مادرانِ دارای خانواده ریشه دار و سالم نیز به خوبی این حقیقت را درک کرده اند که دختران، علاقه ویژه و عمیقی به پدر خود دارند.دل کندن از فرزند دختر، همیشه برای یک پدر، دشوار تر از دل بریدن از پسران است.آن هم پدری که احتمال بی بازگشت بودن سفر خود را بدهد. با این اوصاف، چه حالی داشتند دخترکانی که در سال های دفاع مقدس شاهد بودند چگونه پدرانشان،مهیای جهاد می شوند و عازم میادین خون و آتش.

در تصویری که می بینید، پدری مزین به رزم جامه، در آیین اعزام به جبهه، در کنار همسر و دخترک خویش، گام برمی دارد. دخترک، دست را بر بازوی پدر حلقه کرده و نگاهی معصومانه به دوربین دارد. شباهت نگاه پدر به نگاه دخترش، حقیقتا تاثیرگذار است. خدا می داند که در آن لحظات، در قلبِ کوچک و بی آلایش دخترک چه می گذرد. به فدای دل های شکسته دختران به اسارت رفته آقا اباعبدالله(صلوات الله علیه)

رخدادها و اعمال ماه ربيع الاول


شب اول ربیع‌الاول

این شب به نام «لیلة‌المبیت» مزین است، در این شب یک حادثه مهم تاریخی واقع شده است؛ در سال سیزدهم بعثت، رسول خدا(ص) از مکه به قصد هجرت به سوی مدینه، از شهر خارج شد و در «غار ثور» پنهان گردید و امیرمؤمنان حضرت علی(ع) برای اغفال دشمنان، فداکارانه در بستر آن حضرت خوابید و مشرکان قریش که خانه رسول خدا(ص) را محاصره کرده بودند، به گمان آن که ایشان در بستر آرمیده است، تا صبح منتظر ماندند و چون صبحگاهان با شمشیرهای برهنه به منزل آن حضرت هجوم بردند تا رسول اللّه(ص) را بکشند، حضرت علی (ع) را دیدند که از آن بستر برخاست، بدین ترتیب، پیامبر گرامی اسلام(ص) در فرصتی مناسب خود را از چنگال مشرکان قریش نجات داد و امام علی(ع) نیز با این فداکاری، عشق، علاقه و برادری خود را نسبت به ایشان نشان داد؛ این در حالی بود که هر زمان ممکن بود کسی را که در آن بستر خوابیده بود به قتل برسانند.


بنابراین آیه شریفه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ; (سوره بقره، آیه 207) بعضی از مردمِ (با ایمان و فداکار) جان خود را در برابر خشنودی خدا می‌فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است» در حق امیرالمومنین (ع) نازل شد.

سال هجرت رسول خدا (ص) مبدأ تاریخ مسلمانان است و تحولی عظیم در جهان اسلام روی داد.

روز هشتم ربیع‌الاول
در روز هشتم این ماه در سال 206 هجری قمری، شهادت امام حسن عسکری(ع) طبق روایتی واقع شده است و از همان روز، امامت حضرت صاحب الزمان، حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف آغاز گردید.

روز نهم ربیع الاول‏
 
این روز، روز شادی اهل بیت (علیهم السلام) و روز عید و جشن و شادی بزرگ برای مؤمنان به مناسبت به امامت و خلافت رسیدن صاحب الزمان (ع) است. لذا اعمال زیر در این روز پسندیده است.

۱- اطعام به دوستان و ایجاد فرح و شادی در بین آنان.
۲- پوشیدن لباس نو.
۳- شکر و عبادت خداوند متعال.
۴- گشاده دستی و فراوانی برای خانواده.

روز دهم ربیع‌الاول
روز ازدواج رسول خدا (ص) با حضرت خدیجه کبری(ع) است به همین مناسبت روزه این روز به عنوان شکرگزاری مستحب شمرده شده است.

روز دوازدهم ربیع‌الاول
این روز مطابق نظر مرحوم شیخ کلینی و مسعودی و همچنین مشهور میان اهل سنت، روز ولادت با سعادت نبی مکرم اسلام حضرت محمد (ص) است.

همچنین در این روز، رسول خدا (ص) بعد از 12 روز که مسیر راه میان مکه و مدینه را پیمودند وارد مدینه شدند و نیز روز انقراض دولت بنی مروان در سال 132 هجری قمری است.

روز چهاردهم ربیع‌الاول
در سال 64 هجری قمری در چنین روزی، یزید بن معاویه به هلاکت رسید.

وی پس از سه سال و 9 ماه خلافت که همراه با جنایات عظیمی بود - که مهمترین آن واقعه کربلا و شهادت حضرت ابی عبداللّه الحسین (ع) و یارانشان است - در سن سی و هفت سالگی در منطقه «حوران» زندگیش به پایان رسید؛ جنازه‌اش را در دمشق دفن کردند، ولی اکنون اثری از آن نیست.

شب هفدهم ربیع‌الاول
طبق روایات مشهور شیعه، شب ولادت حضرت خاتم الانبیاء رسول معظم اسلام (ص) است و شب بسیار مبارکی است.

همچنین یکسال قبل از هجرت رسول خدا (ص)، در چنین شبی معراج آن حضرت صورت گرفت.

روز هفدهم ربیع‌الاول
همان‌گونه که گفتیم مشهور میان علمای امامیه آن است که روز هفدهم ربیع‌الاول، روز ولادت با سعادت رسول خدا حضرت محمد بن عبداللّه (ص) است و معروف آن است که ولادتشان در مکه معظمه، واقع شده است و زمان ولادت آن حضرت هنگام طلوع فجر، روز جمعه، سال عام‌الفیل بوده است. (عام‌الفیل سالی است که ابرهه با لشکرش که بر فیل سوار بودند به قصد تخریب کعبه آمد، ولی همگی نابود شدند و پیامبر مکرم اسلام در همان سالی به دنیا آمدند که این رخداد به وقوع پیوست).

همچنین در چنین روزی در سال 83 هجری قمری، ولادت امام صادق (ع) واقع شده است و از این جهت نیز بر اهمیت این روز افزوده شده است.


در اعمال ماه ربیع‌الاول
اعمال مشترک اول هر ماه:

دعای هنگاه رویت هلال، خواندن سوره حمد، نماز اول ماه و روزه گرفتن، اعمال مشترک اول هر ماه قمری هستند.

روز اول ربیع الاول
علما گفته اند مستحب است، به شکرانه هجرت موفقیت آمیز رسول خدا (ص) این روز را روزه بگیرند و صدقه و انفاق و احسان کنند و همچنین زیارت آن بزرگوار، در این روز مناسب است.

مرحوم «سید بن طاووس»، دعایی را برای این روز در کتاب اقبال نقل کرده است.

روز دوازدهم ربیع الاول
در این روز خواندن دو رکعت نماز مستحب است که در رکعت اول بعد از خواندن سوره حمد، سه مرتبه سوره «قل یا ایها الکافرون»(سوره کافرون) و در رکعت دوم بعد از حمد، سه مرتبه سوره «قل هو الله احد»(سوره توحید) خوانده می‌شود.

روز هفدهم ربیع‌الاول
همان گونه که قبلا گفته شد این روز مطابق نظر مشهور علمای امامیه، روز ولادت رسول خدا (ص) و همچنین میلاد امام صادق (ع) است و روزی است بسیار مبارک که دارای اعمالی است:

1) غسل؛ به نیت روز هفدهم ربیع الاول.

2) روزه؛ که برای آن فضیلت بسیاری نقل شده است، از جمله در روایاتی از ائمه معصومین(علیهم السلام)آمده است: کسی که این روز را روزه بدارد، خداوند برای او ثواب روزه یکسال را مقرر می فرماید.

3) دادن صدقه، احسان نمودن و خوشحال کردن مؤمنان و به زیارت مشاهد مشرفه رفتن (اماکن زیارتی).

4) زیارت رسول خدا (ص) از دور و نزدیک; در روایتی از آن حضرت آمده است: هر کس بعد از وفات من، قبرم را زیارت کند مانند کسی است که به هنگام حیاتم به سوی من هجرت کرده باشد، اگر نمی توانید مرا از نزدیک زیارت کنید، از همان راه دور به سوی من سلام بفرستید (که به من می رسد).

5) زیارت امیر مؤمنان، حضرت علی (ع) نیز در این روز مستحب است با همان زیارتی که امام صادق (ع) در چنین روزی کنار ضریح شریف آن حضرت (ع) ایشان را زیارت کردند.

6) تکریم، تعظیم و بزرگداشت این روز بسیار بجا است، مرحوم «سید بن طاووس»، در کتاب اقبال، در تکریم و تعظیم این روز به خاطر ولادت شخص اول عالم امکان و سرور همه ممکنات حضرت نبی اکرم (ص) سفارش بسیار کرده است. بنابراین، سزاوار است مسلمانان با برپایی جشن ها و تشکیل جلسات، هرچه بیشتر با شخصیت نبی مکرم اسلام (ص)، سیره و تاریخ زندگی ایشان آشنا شوند و از آن، برای ساختن جامعه‌ای اسلامی و محمدی بهره کامل گیرند.

منبع:
- مفاتیح الجنان، مرحوم شیخ عباس قمی
- پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی

حرم مطهر امام رضا(ع)در گذر تاریخ

حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع) در سال 148 هجری قمری در شهر مدینه دیده به جهان گشودند و در سال 183 هجری قمری با شهادت پدر بزرگوارشان به منصب امامت نائل شدند. مأمون برای رسیدن به اهداف و نیات شوم خود‌، در سال 200 هجری قمری، ایشان و تعدادی از علویان را مجبور به ترک مدینه و هجرت به سوی خراسان کرد.

کمتر از سه سال بعد از ورود حضرت به خراسان‌، مأمون به گمان خام دسترسی به پیروزی نهایی، آن امام را با سم به شهادت رساند. با شهادت حضرت امام رضا (ع) و دفن ایشان در «مشهدالرضا»،از سال 203 هجری قمری‌ تا دوره‌ی دیلمیان نشانه‌ای از تجدیدبنای حرم در دست نیست‌ تا اینکه «سبکتین» پادشاه متعصب غزنوی که در سال‌های387 تا 366 قمری در منطقه حکمرانی می‌کرد،حرم مطهرامام رضا (ع) را ویران و زیارت آن حضرت را ممنوع کرد.

در سال 400 هجری قمری،«ابوبکر شهمرد» به دستور سلطان محمود غزنوی بنای بقعه را بار دیگر بازسازی کرد و در روزگار سلطان سنجر سلجوقی پس از مرمت بنا،گنبدی با آجرهای زرد رنگ بر روی بقعه‌ حرم مطهر بنا کرد. پس از مدتی گنبد را با کاشی‌های نفیس مزین و مناره‌ای کنار آن ساخت.

در زمان «غازان خان» و سپس «سلطان محمد خدابنده الجایتو»، در فاصله‌ی سال‌های 716-703 قمری در تعمیر و تزئین حرم مطهر کوشش‌هایی صورت گرفت.

سنگ قبر مطهر امام رضا (ع)، دو بار تغییر کرد. نخستین سنگ مزار حضرت که مربوط به سال 516 هجری قمری است،40 سانتی متر طول‌، 30 سانتیمتر عرض و شش سانتی متر قطر داشت و دارای کتیبه‌ای محرابی شکل به خط کوفی شکسته است که اکنون در موزه نگهداری می‌شود.

در سال 1379 قمری دومین سنگ که از جنس مرمر سفید و آهکی بود نصب شده و سومین سنگ که سنگ کنونی مزار آن حضرت است، در سال 1379 هجری شمسی نصب شده است و بر سطح سنگ‌ القاب امام رضا (ع)، تاریخ ولادت و شهادت حضرت و اطراف سنگ، دو بیت که آن حضرت به قصیده‌ی دعبل اضافه کردند، حک شده است و نیز به آیاتی از قرآن مجید زینت یافته است.

به روایت تاریخ، بر مرقد مطهر امام هشتم (ع)، علاوه بر سنگ قبر‌، صندوقی نیز تعبیه شده بود. قدمت نخستین صندوقی که بر مزار حضرت قرار گرفت‌ به اوایل قرن ششم برمی‌گردد. این صندوق مربوط به انوشیروان زرتشتی از اهالی اصفهان است که در پی مشاهده‌ی کرامتی از آن امام مسلمان شد و در سال 500 هجری قمری صندوق چوبی با روکش نقره بر مرقد مطهر حضرت نصب کرد.

دومین صندوق،صندوقی چوبی با روکش و میخ‌های طلا‌،معروف به صندوق عباسی بود که در سال 1022 هجری قمری بر روی مرقد نصب شد. این صندوق دارای تزئینات هنری و گران‌بهایی بود که پس از سال‌ها به علت متلاشی شدن ارکان و پایه‌های آن،از روی مضجع شریف در سال 1311 هجری قمری برداشته شد و سومین صندوق،صندوقی سنگی از سنگ مرمر معدن شاندیز، با رنگ سبز لیمویی است که «حاج حسین حجارباشی زنجانی» در سال 1311 شمسی آن را تهیه کرد و بر روی مرقد منور امام نصب کرد. این صندوق سنگی که عنوان سنگ قبر را داشت تا سال 1379 هجری شمسی درون ضریح چهارم جای داشت که در آن سال و زمان تعویض ضریح چهارم برداشته شد و سنگ قبر جدیدی به جای آن درون ضریح پنجم جای گرفت.

اما ضریح‌ مرقد مطهر اما هشتم شیعیان جهان که شبکه‌ای محیط بر صندوق و قبر مطهر را شامل می‌شود،بنا بر شواهد تاریخی،نصب آن،از دوره صفویه بوده است و سابقه آن تا قبل از این دوره تاریخی مشخص نیست و از آن دوره تاکنون پنج بار تغییر کرده است.

ضریح نخست حرم مطهر، ضریحی چوبی، طلا و نقره‌کوب بود که در زمان شاه طهماسب صفوی در سال 957 هجری قمری ساخته و بر روی صندوق مرقد نصب شده بود. این ضریح اکنون داخل موزه‌ی مرکزی آستان قدس نگهداری می‌شود.

ضریح دوم، ضریح فولادی مرصح معروف به «ضریح نگین نشان» است که در سال 1160 هجری قمری ساخته شد. واقف آن شاهرخ میرزا (فرزند رضا قلی میرزا) نوه‌ نادرشاه افشار بود.

ضریح سوم، ضریح فولادی ساده‌ای بود که در عصر فتحعلی شاه قاجار در سال 1238هجری شمسی روی ضریح دوم جای گرفت که آن نیز در موزه‌ی مرکزی آستان قدس نگهداری می‌شود.

ضریح معروف به «شیر و شکر» چهارمین ضریح حرم مطهر امام رضا (ع) بود که در سال 1338 هجری شمسی پس از برداشتن ضریح سوم و انتقال آن به موزه‌، روی ضریح نگین نشان (ضریح دوم) نصب شد. قسمت بالای ضریح به دو سوره‌ی «یس» و «انسان» تزئین یافته است و اکنون نیز در موزه‌ی مرکزی آستان قدس نگهداری می‌شود.

اما پس از گذشت نیم قرن از عمر ضریح چهارم،‌ به علت فرسودگی و سائیدگی شبکه‌های اطراف و روکش‌های طلا و نقره‌ای ضریح،‌ در سال 1372شمسی طراحی ضریح پنجم توسط استاد محمود فرشچیان آغاز شد و کار ساخت آن هفت سال طول کشید. همچنین دو سوره مبارکه‌ی «یس» و «انسان» به خط ثلث با طلا و نقره دور خارجی ضریح را مزین کرده است. در چهار طرف این ضریح 14 دهانه (به نشانه 14 معصوم)، گلهای آفتاب‌گردان(به نشانه شمس‌الشموس)، گلهای هشت‌پر (به نام هشتمین امام) و گلهای پنج پر(به نشانه‌ی پنج تن آل عبا) طراحی شده است.

با گسترش حرم مطهر و ایجاد چند شبستان در حرم، در روز 21 دی ماه 1379، ضریح چهارم به علت فرسودگی به داخل خزانه حضرت انتقال یافت و ضریح «نگین نشان» به علت وقفی بودنش به طبقه تحتانی (سرداب) انتقال داده شد و ضریح پنجم در طبقه‌ی فوقانی به موازات ضریح دوم نصب شد. در روز 16 اسفندماه 1379 و هم زمان با عید سعید قربان، کار نصب ضریح جدید با حضور مقام معظم رهبری پایان یافت.

گنبد منور حضرت ثامن‌الحجج نیز دارای دو پوشش است: پوشش اول آن،‌ سقف حرم است که به صورت مقعر و مقرنس بوده و به آن قبه گفته می‌شود. پوشش دوم که بر فراز قبه قرار دارد، همان گنبد طلا است. برای نخستین بار «شرف الدین ابوطاهر قمی»، وزیر سلطان سنجر سلجوقی در قرن ششم دستور ساخت گنبد را در بالای حرم مطهر صادر کرد.

نمای گنبد در آغاز ساخت‌، آجر زرد رنگ و سپس کاشی نفیس سنجری بود. تا این‌که در سال 932هجری قمری در زمان شاه طهماسب صفوی گنبد مطهر طلا کاری شد. بعد از حمله و غارت ازبکان‌، مجددا در زمان شاه عباس صفوی در سال 1010 هجری قمری روی گنبد طلاکاری شد که این اتفاق در کتیبه‌ی دور گنبد نیز اشاره شده است. اما بعد از زلزله‌ی سال 1084 قمری در زمان شاه سلیمان صفوی، در سال 1086 هجری قمری دوباره تعمیر شد.

اما در سال 1291 شمسی روس‌های تزار،‌مسجد گوهر شاد و گنبد‌ طلا کاری شده را به توپ بستند و به همین دلیل در عصر پهلوی برای چندمین بار مرمت شد. در سال 1358 شمسی نیز خشت‌های قدیمی که به علت کمی ضخامت و گذشت زمان و تاثیر حوادث طبیعی سابیده و بدنما شده بود‌، برچیده شد و خشت‌هایی از ورقه‌های مسی با روکش طلا به روش الکترولیت به ضخامت چهل برابر قبل جایگزین آن شد.

به گزارش ایسنا، بعد از بقعه‌ نورانی حضرت، یکی از کهن‌ترین اماکن حرم مطهر‌، مسجد «بالاسر» است که در سال 425 هجری قمری یعنی حدود 1000 سال پیش در عهد غزنویان در غرب حرم مطهر ساخته شد.

مسجد گوهرشاد،یکی دیگر از بناهای باشکوه عهد تیموری در اوایل قرن نهم هجری قمری است که در جنوب حرم مطهر قرار دارد‌. این مسجد با چهار ایوان و هفت شبستان به دستور بانو گوهرشاد‌ همسر میرزا شاهرخ تیموری‌ و توسط معمار معروف ایرانی «قوام‌الدین شیرازی» در سال 821 هجری قمری ساخته شد.

صحن «انقلاب اسلامی» نیز نخستین و قدیمی‌ترین صحنی است که در قسمت شمال حرم مطهر بنا شده است،این صحن در ضلع جنوبی صحن کهنه و مقابل ایوان طلا در عهد سلطان حسین بایقرا در اواخر دوره‌ی تیموریان ساخته شده است و در عهد شاه عباس کبیر ضلع‌های شمالی‌، شرقی و غربی آن احداث و تکمیل شد و در دوره‌ پادشاهان صفوی، افشار و قاجار گسترش یافت.

در این صحن چهار ایوان وجود دارد:ایوان جنوبی صحن‌ معروف به ایوان طلا که به دستور «امیرعلی شیرنوایی» وزیر «سلطان حسین بایقرا» در سال 872 هجری قمری ساخته شد و چون بدنه ایوان در زمان نادرشاه در سال 1148 قمری با خشت‌های طلا‌،طلا کاری شده، به «ایوان نادری» نیز معروف است.

ایوان شمالی(عباسی) نیز در سال 1021 قمری ساخته شد.

بر فراز ایوان غربی (ایوان ساعت) ساخته شده است و ساعت بزرگی بر روی آن قرار دارد که در سال‌های 1336 شمسی نصب شد. چهارمین ایوان نیز ایوان شرقی (نقاره) است.

اما مراسم «نقاره‌زنی» که در دربار سلاطین و حکام زمان‌های پیش از اسلام و بعد از اسلام علاوه بر این که نوعی عظمت محسوب می‌شده، برای آگاهی و اعلام عمومی نیز مرسوم بوده است، همان ‌نواختن طبل و دهل است و در حرم مطهر رضوی نیز از اواسط قرن نهم هجری توسط مرزا ابوالقاسم بابر(نوه گوهرشاد خاتون) در سال 860 هجری قمری مرسوم شد. هرچند در سال‌های 1312 تا 1320 شمسی به دستور رضاخان، نقاره‌زنی تعطیل شد اما پس از سال 1320 تاکنون صدای نقاره بازهم دقایقی قبل از طلوع و غروب آفتاب توسط هفت نفر که سه نفر بر طبل و چهار نفر بر شیپورها می‌دمند،در صحن حرم مطهر می‌پیچد.

نقاره در ایام شهادت ائمه (ع)،سوگواری‌ و ماه‌های محرم و صفر به خاطر حفظ احترام ائمه(ع) نواخته نمی‌شود ولی در اعیاد مذهبی (شب و صبح عید) و تولد ائمه(ع)،نقاره شادمانی چندین نوبت نواخته می‌شود. همچنین در سحرهای ماه رمضان حدود یک ساعت قبل از اذان صبح نواخته می‌شود. ساختمان نقاره نیز در ایوان شرقی صحن «انقلاب اسلامی» و به نام «ایوان نقاره» در عصر شاه عباس صفوی ساخته شد و پس از آن ساختمان نقارخانه بر بالای آن بنا شد. نقاره‌خانه دارای دو طبقه است. طبقه زیرین آن محل نگهداری طبل‌ها، شیپورها و لوازم دیگر است و در طبقه‌ بالایی، نقاره‌زنان مستقر می‌شوند.

و سقاخانه‌ی حرم مطهر که در صحنه انقلاب وجود دارد به سقاخانه‌ اسماعیل طلا معروف است. سنگاب این سقاخانه از سنگ مرمر یک پارچه با ظرفیت 1130 لیتر است که به دستور نادرشاه از هرات افغانستان برای آب شرب آورده شده است. در همان زمان شخصی به نام «اسماعیل بنایی» هشت ضلعی با ستون‌های مرمر بر فراز سقاخانه احداث کرد و سقف آن را با خشت‌های طلا آراست، به همین دلیل به سقاخانه‌ی «اسماعیل طلا» معروف شد.

در دوره قاجار صحن آزادی واقع در شرق حرم مطهر و در پایین پای مبارک حضرت، ساخته شد. توسعه حرم مطهر بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رشد چمشگیری یافت و با ساخت صحن‌های جمهوری اسلامی، قدس‌،جامع رضوی‌،غدیر کوثر و هدایت هنوز ادامه دارد.

قبرستان بقیع در گذر تاریخ


عمليات كربلاي 5 شب قدر انقلاب اسلامي

مقام معظم رهبري حضرت ايت الله خامنه اي: « شب‌های عملیات کربلای 5  شب‌های قدر اين انقلاب است و انس با آن باعث وارسته شدن مي باشد، هر کس آن عملیات را فراموش کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد؛ لذا باید این حادثه بزرگ را زنده نگه داریم.»

به گزارش رجانيوز، عدم دستيابي ايران به‌ اهداف‌ پيش‌بيني‌ شده‌ در عمليات‌ كربلاي‌4 ، روند جنگ تحميلي در 1365 را با چالش جدي روبرو كرد. به‌ همين‌ سبب‌ با توجه‌ به‌ آمادگي‌ يگان‌ها و نيروهاي‌ داوطلب‌ براي‌ انجام‌ عملياتي‌ ديگر، طرح‌ عمليات‌ «كربلاي5» در مدتي‌ اندك‌ يعني‌12 روز، ريخته‌ شد. و اين در حالي بود كه ايران به صورت عادي هر سال اقدام به اجراي تنها يك عمليات مي كرد.

چيزي‌ كه‌ اوضاع‌ را به‌ هنگام‌ انتخاب‌ منطقه‌ عملياتي‌ پيچيده‌ و دشوار مي‌ساخت، اين‌ بود كه‌ در چنين‌ شرايطي‌ تنها انجام‌ يك‌ عمليات‌ نمي‌توانست‌ راهگشا باشد، بلكه‌ در عين‌ حال‌ عمليات‌ مي‌بايست‌ از شرط‌ تضمين‌ پيروزي‌ و همچنين‌ شرايط‌ و ويژگي‌هاي‌ لازم‌ مناطق‌ آزاد شده‌ به‌ سود جمهوري‌ اسلامي‌ بهره‌مند باشد.

هشت‌ ماه‌ و اندي‌ وقت‌ و سرمايه‌گذاري‌ نسبتا وسيع‌ جمهوري‌ اسلامي‌ (نيروي‌ انساني، امكانات‌ و غيره) براي‌ طراحي و انجام‌ عمليات‌ گسترده‌ و بخصوص‌ شيوه‌ تبليغاتي‌ و طرح‌ مساله‌ عمليات‌ سرنوشت‌ساز، تا حد زيادي‌ توقع‌ همگان‌ را نسبت‌ به‌ دستاوردهاي‌ عمليات‌ آينده‌ بالابرد و تلقي‌ خاصي‌ را نسبت‌ به‌ سرنوشت‌ جنگ‌ در بين‌ مردم‌ پديدآورد. توقف‌ نبرد در كربلاي‌4 و اعلام‌ آن‌ به‌ عنوان‌ يك‌ عمليات‌ محدود، ابهاماتي‌ را مي‌توانست‌ در اذهان‌ به‌ وجود آورد كه‌ تبليغات‌ ناخوشايندي‌ را در پي‌ داشت.

ولي‌ عمليات‌ كربلاي‌5 كه‌ در ساعت‌1 و30 دقيقه‌ بامداد19 دي‌ ماه‌1365 با رمز «يا زهرا(سلام‌ الله‌ عليها») آغاز شد، تا اندازه‌اي‌ انتظارات‌ مردم‌ را برآورده‌ ساخت. اين‌ عمليات‌ تا پايان‌ سال‌1365 ادامه‌ يافت‌ و به‌ لحاظ‌ مقاومت‌ و جنگندگي‌ نيروهاي‌ ايران‌ در شرايط‌ بسيار مشكل‌ و پيچيدگي‌ دژهاي‌ مستحكم‌ دشمن، يكي‌ از بزرگترين‌ نبردهاي‌ تمام‌ دوران‌ جنگ‌ تحميلي‌ محسوب‌ مي‌شود. منطقه‌ عمومي‌ شرق‌- بخاطر اهميت‌ سياسي‌ و نظامي‌ آن‌- همواره‌ جايگاهي‌ قابل‌ توجه‌ در انديشه‌ طراحان‌ جنگ‌ داشته‌ است.

پس‌ از فتح‌ خرمشهر، تسلط‌ بر شلمچه‌ به‌ عنوان‌ يكي‌ از معابر وصولي‌ شهر بصره، در زمره‌ اهداف‌ قواي‌ نظامي‌ ايران‌ قرار گرفت‌ و عمليات‌ كربلاي‌ پنج‌ بهترين‌ موقعيت‌ براي‌ عملي‌ ساختن‌ اين‌ ايده‌ بود. پيشروي‌ سريع‌ نيروها از سيل‌بند و مواضع‌ دشمن‌ در شرق‌ «كانال‌ ماهي» بسته‌ و سپس‌ عبور از اين‌ كانال‌ و توسعه‌ وضعيت‌ نيروهاي‌ خودي، نشانگر غافلگيري‌ دشمن‌ در اين‌ محور بود. اخبار و اطلاعات‌ واصله‌ نيز حكايت‌ از وضعيت‌ نسبتا مناسب‌ و خوب‌ نيروها مي‌كرد. ادامه‌ اين‌ تلاش‌ها در روز نخست‌ منجر به‌ تصرف‌ مثلث‌ غرب‌ «كانال‌ زوجي» شد.

همچنين‌ در محور «پنج‌ ضلعي»، تلاش‌ دشمن‌ منحصرا مقاومت‌ در يك‌ قرارگاه‌ فرماندهي‌ تيپ‌ بود و نيروهاي‌ رزمنده‌ و زرهي‌ سپاه توانستند بيشتر پايگاه‌هاي‌ موجود در اين‌ محور را به‌ تصرف‌ خود درآورند. درگيري‌ در جزيره‌ «بوارين» در ساعات‌ نخستين‌ عمليات، بيشتر بدين‌ منظور بود كه‌ دشمن‌ احساس‌ كند در سراسر خط‌ درگيري‌ وجود دارد تا فرصت‌ تمركز نيرو را نداشته‌ باشد.

همچنين‌ در پاسگاه‌ «بوبيان» كه‌ جناح‌ راست‌ عمليات‌ بود، رزمندگان‌ توانستند آن‌ را به‌ تصرف‌ خود درآورند. در روزهاي‌ بعد، پاتك‌هاي‌ سنگين‌ دشمن‌ در منطقه‌ از محورهاي‌ مختلف‌ آغاز شد و از طرفي‌ عمليات‌ و درگيري‌ نيروهاي‌ خودي‌ نيز ادامه‌ پيدا كرد. در مجموع، مقاومت‌ و ايستادگي‌ نيروها زير آتش‌ شديد دشمن، با وجود كمبود مهمات‌ و بسته‌ شدن‌ چند راه‌ تداركاتي‌ و كمك‌ رساني، بي‌نظير بود. در محور كانال‌ پرورش‌ ماهي‌ اين‌ درگيريها به‌ اوج‌ خود رسيد و تنها جاده‌ ارتباطي‌ كه‌ به‌ رزمندگان‌ مستقر در اين‌ محور آذوقه‌ و مهمات‌ مي‌رساند، بي‌وقفه‌ زير آتش‌ سنگين‌ عراق‌ بود. گذشته‌ از نقش‌ اساسي‌ عمليات‌ كربلاي‌5 در پيدايش‌ يك‌ امكان‌ تازه‌ براي‌ اجراي‌ آتش‌ پي‌ در پي‌ بر روي‌ شهر بصره‌- همزمان‌ با جنگ‌ شهرها- تلاشي‌ وسيع‌تر براي‌ انهدام‌ قسمت‌ ديگري‌ از ارتش‌ عراق، (حتي‌ بيشتر از فاو) از جمله‌ دستاوردهاي‌ مهم‌ نظامي‌ كربلاي‌5 بود.

انهدام‌ دشمن‌ در كربلاي‌5 بمراتب‌ بيشتر از والفجر8 بود، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ حتي‌ تحليلگران‌ غرب‌ ناچار به‌ اعتراف‌ گوشه‌اي‌ از اين‌ مساله‌ شدند. شلمچه‌ به‌ منزله‌ يكي‌ از قويترين‌ دژهاي‌ دشمن‌ محسوب‌ مي‌شد و اين‌ براي‌ ارتش‌ عراق‌ بمنزله‌ ديواري‌ غير قابل‌ نفوذ بود و همين‌ اعتماد بيش‌ از اندازه‌ نسبت‌ به‌ منطقه، تاثير بسزايي‌ در غافلگيري‌ دشمن‌ داشت. اين‌ عمليات‌ با انجام‌ چندين‌ عمليات‌ محدود كه‌ بعدها «عمليات‌ تكميلي» نام‌ گرفت، كامل‌ شد. اين‌ عمليات‌ باعث‌ تثبيت‌و ترميم‌ خطوط‌ پدافندي‌ نيروهاي‌ ايراني‌ گرديد.


بیانات رهبر معظم انقلاب درباره خانواده شهید مفقودالاثر

  .....مادر سال‌هاست هر روز صبح کوچه‌های خاکی را آب و جارو می‌کند، خانه را مرتب نگه می‌‌دارد، غذای مورد علاقه فرزندش را درست می‌کند و چشم را به جاده می‌دوزد تا عزیز سفر کرده‌اش، بازگردد.

ناله‌هایش بوی انتظار می‌دهد و قلبش در تپش دیدار است؛ گاهی به جگر گوشه‌اش التماس می‌کند که فقط یک بار به خوابش بیاید و جای خود را نشان دهد، برایش حنابندان می‌گیرد، وقتی شهدای گمنام را می‌آورند به استقبالشان می‌رود، در حالی که قاب عکسی در دست دارد، سراغ فرزندش را از شهدای گمنام می‌گیرد.

گاهی به تل زینبیه کربلای ایران می‌رود تا بوییدن عطر فرزندش دل تنگش را آرام کند، می‌رود، مدتی آرام است، دوباره که به خانه برمی‌گردد دلش هوای کربلا را می‌کند، این راهها توان را از زانوانش گرفته اما دریغ از یک نشان...

این انتظار چقدر زیبا در کلام رهبر معظم انقلاب بیان شده است: «چقدر سخت است یک خانواده‌ای مفقودالاثر داشته باشد، خانواده‌ای که نمی‌دانند جوانشان زنده است یا نه، هر لحظه‌ای برای آنها مثل شب عملیات است، دائم در حال نگرانی‌اند آیا زنده است، آیا شهید شده آیا زنده خواهند ماند آیا او را خواهند دید؟».

برخی از شهدا آمده‌اند و ای کاش همه آنها به آغوش مادر بازگردند در حالی که می‌آیند در رکاب حضرت مهدی(عج) جهان را پر از عدل کنند.

گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)

استقبال از محرم


  چندی پیش 80 شهید از تفحص مناطق عملیاتی خاکِ عراق به میهن اسلامی بازگشتند. در میان این 80 شهید که اکثر آن‌ها گمنام بودند چند شهید اسمی با هویت مشخص هم پیدا شدند که بعد از سال‌ها به خانه و زادگاهشان بازگشتند.

شهید "حسن درستی" فرزند محمدتقی و متولد 1338 شهرستان بابل در استان مازندران یکی از این شهداست که بعد از گذشت 27 سال مفقود الجسد بودن، اکنون پیکرش به میان اهل خانواده و همشهریان بازگشته و به خاک سپرده شده است. او بهمن ماه سال 64 در عملیات والفجر 8 درتاریخ 22 اسفند و منطقه‌ی عملیاتی فاو به شهادت رسید.

محمد درستی، کوچکترین برادر شهید است که حدود 17 ساله بوده که حسن به شهادت می‌رسد. او سال‌های بسیاری را در کنار برادرش بوده و اخلاق عملیِ حسن را آموخته است.

حتی اگر یک نفر با اذان من، نماز صبحش قضا نشود، راضیم

محمد در گیر و دار ذهنی آن است که چه صفتی از برادر را برشمرد که حق او را در خوبی و ایمان مثال زدنیش جبران کند. وقتی از حسن می‌گوید برای لحظاتی می‌رود به دنیای کودکی و تعریف می‌کند: "آن موقع‌ها که ما هم مثل دیگر جوانان مشغول بازی می‌شدیم و فوتبال بازی می‌کردیم، در گرماگرم بازی یکدفعه می‌دیدیم حسن نیست. به این دلیل که صدای الله اکبر اذان را شنیده بود و بلافاصله برای خواندن نماز، بازی را رها کرده و رفته بود. ایشان خیلی مقید به نماز اول وقت بودند. آن هم در سی سال قبل و در اوایل جوانی. حتی گاهی اوقات بچه‌های هم تیمی از این کارش ناراحت می‌شدند که در عمقِ هیجان بازی، یکدفعه بازی را رها می‌کرد. در واقع صدای اذان که می‌آمد غیبش می‌زد. این رفتار خاص ایشان بود که در ذهن ما به یادگار مانده است. و ملکه ذهن همه شده که حسن نماز اول وقتش ترک نمی‌شد."

قطعا این روزها جای ما در شهر باصفایی مثل بابل که میزبان هم‌شهریِ شهیدشان بوده است خالیست. حال و هوای استقبال از شهیدی که 27 سال، خاک ایران اسلامی، از درآغوش کشیدنش محروم بوده است، دیدن دارد. و محمد درستی در جملاتش این حال و هوا  را به رخمان می‌کشد: "اگر این‌جا بودید می‌دیدید، الان توی شهرستان بابل، تمام شهر پر شده از پوسترهای حسن که روی  اکثرشان نوشته شده، "مؤذن برگشت"؛ چون حسن، مؤذن مسجد محل بود. یعنی در همان سال‌های جوانی، مقید بود که هر روز صبح چه در تابستان و چه در  سرمای زمستان به مسجد بیاید و اذان بگوید. در مسجد محل ما آن زمان نماز جماعت صبح برپا نبود. به همین دلیل حسن اذان را که آنجا می‌گفت ، سریع با دوچرخه می‌رفت مسجد بعدی که حدود 500متر آن طرف‌تر بود برای شرکت در نماز جماعت. و هر روز مقید به این کار بود."

برادر شهید درستی از عزم و اراده شهید در رسمِ اذان گفتن می‌گوید و ادامه می‌دهد: گاهی مادرم از روی دلسوزی به او اعتراض می‌کرد که اینکار برایت زحمت دارد و رهایش کن اما حسن می‌گفت: "حتی اگر یک نفر با اذان من، نماز صبحش قضا نشود، راضیم و این کار را ضروری می‌دانم."

روز تشییع، شهید بالای تابوت ایستاده و با تبسم همه را می‌نگریست

همه‌ی شهدا کراماتی دارند. به گواه محمد درستی از شهید  حسن درستی هم کرامات فراوان دیده شده است. او می‌گوید: "مثلا همین یک هفته‌ای که مراسم‌های شهید اعم از شب وداع و تشییع و تدفین برگزار شد. همه را خود شهید زیر نظر داشت. با خواب‌هایی که مردم از او می‌دیدند این را فهمیدیم. مثلا آخرینش را یادم هست که دو روز بعد از اینکه شهید را دفن کردیم از خانه‌ مادرم بیرون آمدم و دیدم یک پژو جلویم نگه داشت و گفت سوار شو من حرفی دارم که حتما باید به تو بگویم. وقتی سوار شدم تعریف کرد که من شهیدِ شما را نمی‌شناختم. روز تشییع جنازه، عکس‌ها و پوسترها را دیدم و با چهره شهیدِ شما آشنا شدم. همان شب شهید شما را در خواب دیدم با لباس‌هایی تمیز و خاص مهمانی که یک جعبه شیرینی خامه‌ای دستش بود. به او گفتم کجا می‌روی؟ گفت من در منزل مهمان دارم و باید بروم ازشان پذیرایی کنم."

"وقتی این خواب را تعریف کرد برایم. گفت می‌خواهم یک جعبه شیرینی بخرم و خانه‌تان بیاورم. وقتی با شیرینی منزلمان آمدند یادم آمد که فردای آن روز یعنی سوم دی ماه تولد شهید حسن درستی است. از طرفی این روزها خیلی‌ها به ما سر می‌زدند. یک گروهی هست به نام خادم الشهدا در اینجا که پنج شنبه‌های هر هفته می‌آیند، قبور شهدا را می‌شویند و به آن‌ها رسیدگی می‌کنند. خیلی هم زحمت‌کش هستند. یک شب تا صبح فقط داربست می‌بستند برای مراسم تدفین. این‌ها از دو روز قبلش وقت گرفته بودند که به منزل‌مان بیایند. و آن روز هم آمدند وقتی جریان خواب را برایشان تعریف کردیم همگی به شدت منقلب شدند."

یا جایی دیگر اشاره می‌کند که: "یک مادر شهید هم خواب دیده بود که روز تشییع شهید درستی بالای تابوت ایستاده و دارد همه را با تبسم نگاه می‌کند."

هرچند برای باور شهید نیاز چندانی به این کرامات نیست. چرا که آنان به گفته قرآن "بل احیاءُ عند ربهم یرزقون‌"اند.

شهید قبل از ازدواج به همسرش گفته بود: "می‌توانید با یک بچه جبهه‌ای بسازید؟"

محمد درستی به خاطر می‌آورد که حسن در جریان ازدواجش اولین حرفی که به همسرش گفته بود برای آشنایی و معرفی خودش، این بود که "من بچه‌ جبهه‌ام و باید بروم جبهه. این تکلیف من است. خواست امام است. شما می‌توانید با یک بچه جبهه‌ای بسازید؟" او با این سخنان می‌گوید که حسن از ابتدا عزمش برای رفتن به جبهه جزم بود وچه کسی است که نداند همین عزم و اراده‌ رزمندگان در جهاد در راه خدا بود که اسلامیت این انقلاب را حفظ کرد؟

برادر شهید حسن درستی اما تحلیلش را از آمدن برادر اینطور بیان می‌کند: "ما احساسمان این است که ایشان واقعا با رسالت و مأموریت آمد. چون در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید که در منطقه‌ی فاو و در خاک عراق بود. پیکرش آن‌جا مانده بود. در عراق تنها منطقه‌ای که به آب‌های آزاد راه دارد فاو است که به همین دلیل یک منطقه استراتژیکی برایشان محسوب می‌شود. ما شنیدیم که بعد از جنگ در آن‌جا بازسازی‌های زیادی صورت گرفته است. و دیگر هیچ انتظاری نداشتیم که پیکر باز گردد. آن هم به این صورت؛ یعنی با سند و مدرک کامل. هم پلاکش بود و هم گواهینامه‌. همچنین کارت شناسایی با اسم حسن درستی هنوز در جیبش مانده بود. حتی همسرش می‌دانست که موقع رفتن گلودرد داشت و کپسول چرک خشک کن همراهش بوده است.کپسول‌ها هنوز توی جیبش مانده بود. این‌ها همه سندهایی بود که الان در دست من است. احساسمان این است که حسن بعد از 27 سال آمد تا شهر را یک جان دوباره ببخشد. با آمدنش همه شهر را تکان داد. تمام شهر به یکباره شد حسن درستی. آمدنش تلنگری بود برای  این شهر. که ما شهدا هستیم و فراموش نمی‌شویم. راه ما را فراموش نکنید."

شهید حسن درستی و شهیدانی که دسته دسته و شهر به شهر بازمی‌گردند به ما یادآوری می‌کنند که "مقاومت مردم این سرزمین همچنان ادامه دارد.

پیکر مطهر شهید با توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام یک روز قبل از محرم در حالی کشف شد که پیراهن مشکی که به تن داشت به استقبال محرم میرفت.

نقل از تسنیم،

هدیه امام رضا علیه السلام

بسم رب الشهدا والصدیقین

هفته گذشته توفیقی نصیبم شد که در سفر به اصفهان ، خانواده محترم شهید سید مجتبی رضوی را که اخیرا پیکر مطهرش از منطقه عملیاتی فاو (خاک عراق)کشف شده و همزمان با سالروز شهادت دردانه سیدالشهدا تشییع وتدفین شد ،زیارت کنیم. در این دیداربه درخواست خانواده محترم شهید نحوه کشف پیکر مطهر شهید رابیان نمودم


نحوه کشف پیکر مطهر شهید:

در ادامه عملیات تفحص برونمرزی (فاو عراق)در روز زیارتی خاص حضرت ثامن الحجج علیه السلام (23 ذیقعده)

به آن حضرت متوسل شدیم واز ایشان خواستیم بعد از یک هفته تلاش بی ثمر هدیه ای به ما بدهد وما را دست خالی برنگرداند .

درهمان ساعت اولیه کار با کندوکاو درعمق دو سه متری زمین ،به سنگری برخورد کردیم با دقت خاک های آن را تخلیه نمودیم ،تعدادی پتو ولباس در آمد وبعد از آن پیکر مطهر شهید نمایان شد ، با ذکر یا امام رضا پیکر شهید را در آوردیم و به دنبال هویت شهید گشتیم ،اتیکت شهید پیدا شد با نام رضوی .باعنایت امام رضا در این روز پیکر مطهر یکی از فرزندانش کشف وبه انتظار خانواده ای پایان داده شد.


پایان انتظار

....انتظار، واژه‌ای غریب است برای‌مان‌، چون درد انتظار هنوز بر قلب‌مان ننشسته و چشم‌های‌مان بر در خیره نمانده است تا بدانیم مادری که روزی پسر 15 ساله‌اش را برای دفاع از حق راهی جبهه‌ها کرد و این انتظار 25 سال به طول انجامید، چه دردهایی کشیده است؛ مادری که 25 سال ایستاد و امروز به استقبال دُردانه‌اش آمده، دردانه‌ای که چند تکه استخوان از او برایش آوردند؛ او مثال همان زینب کربلاست، زینبی که صبور بود و شکور.

روایت‌هایی را از سالن معراج شهدا شنیده بودیم که این روزها پدر و مادر شهدا چگونه بعد از گذشت سال‌ها بر بالین فرزندانشان می‌آیند، اما امروز دیدیم که آنها چگونه پیکر علی‌اصغرشان را در آغوش می‌کشیدند.

پدر شهید محمود مهاجر در هنگام ورود به معراج شهدا

وقتی که وارد سالن معراج شهدا شدیم، سربازهای راست قامت برای احترام به پدر و مادر شهید جلوی در ایستاده بودند، پدر شهید با صلابتی خاص وارد سالن شهدا شد؛ وقتی دید که تابوت شهدای گمنام در سالن معراج قرار گرفته است، ابتدا به طواف پیکرهای معطر شهدای بی‌نشان رفت و بعد بر بالین فرزندش نشست.

مادر و خواهر شهید «محمود مهاجر» در معراج شهدا

صدای شوق دیدار در فضا پیچیده بود، مادر محمود، دخترش را در آغوش کشیده بود و به زبان آذری می‌گفت: «گُردین بالام گلدی، بالام خوش گَلمیشَن»؛ غوغایی به پا بود، آنها پیکر محمود را به یکدیگر نشان می‌دادند و به این پرستو خوشامد می‌گفتند.

خانواده شهید محمود مهاجر برای دیدن فرزندشان به معراج شهدا آمده‌اند

ساعت خوشی بود در معراج شهدا و در کنار خانواده شهید نشستن، گفت‌وگویی که در ادامه می‌خوانید، در جوار پیکر شهید «محمود مهاجر» با پدر و مادر و خواهر پرستوی مهاجر تازه از سفر برگشته، گرفته شده است.

* دیدار مادر و فرزند بعد از 25 سال

اکرم تیموری مادر شهید در حالی که چشم‌هایش از شوق دیدار فرزندش خیس است و لبخند می‌زند، می‌گوید: محمود پسر دوم من است که در 19 اسفند 1350 در تهران به دنیا آمد؛ با محمودم که شهید شده است، 6 فرزند دارم که خدا را شکر صالح و سالم هستند.

محمود خیلی مهربان و دلسوز بود، اگر پی کاری می‌رفتم و دیر می‌آمدم، او می‌آمد تا ببیند چرا دیر کردم.

او بعد از پیروزی انقلاب که همزمان با دوران کودکی‌‌اش بود، عضو پایگاه مقاومت بسیج مسجدالرضا(ع) که دو کوچه با ما فاصله داشت، شد.

* محمود برای نمازگزاران و بسیجیان چای می‌ریخت

یک روز غروب محمود نفس‌نفس زنان به خانه آمد و گفت: «مامان می‌خواهم کمی قند به پایگاه ببرم، اجازه می‌دهی؟» گفتم: «مامان‌جان، اجازه می‌خواهی؟ بِبر دیگه» گفت: «خُب بالاخره می‌خواهیم با بچه‌ها چایی بخوریم گفتم راضی باشید».

* خودش را از کودکی آماده رزم می‌کرد

از بچگی اسلحه چوبی درست می‌کرد و با بچه‌ها در کوچه تفنگ‌بازی می‌کرد، انگار خودش را برای رزمی بزرگ آماده می‌کرد.

محمود با سن کم، درک و فهم بالایی داشت، در خیلی از کارها کمکم می‌کرد؛ وقتی می‌دید که دخترم را بغل کردم، می‌آمد و او را از من می‌گرفت تا خسته نشوم.

پسرم به مسجد می‌رفت، این رفت و آمدها تأثیر خود را گذاشت، او با صوت زیبایی قرآن می‌خواند و تفسیر قرآن کار می‌کرد که این تفسیرها را در دفتر 200 برگه‌اش‌ نوشته است و حتی شروع دفترش با تفسیر سوره بقره است.

* شهادت دانش آموزان مدرسه زنجان بهانه‌ای برای اعزام محمود به جبهه

مجتبی مهاجر پدر این شهید دانش‌آموز در ادامه می‌گوید: بنده در ایران خودرو مشغول به کار بودم، در دوران جنگ تحمیلی بیشتر از 45 روز نمی‌توانستم در جبهه بمانم، به همین دلیل از ابتدای جنگ به جبهه می‌رفتم و بعد از 45 روز برمی‌گشتم. بنده در ابتدا یکی از روستاهای سوسنگرد خمپاره‌انداز بودم، در سال 65 حدود 45 روز آنجا ماندم به تهران برگشتم.

بعد از بازگشت من، پسر ارشدم «احمد» که دانشجوی دانشگاه تهران بود، آماده اعزام به جبهه شد، صبح زود بود به او گفتم: «چگونه می‌خواهی بروی؟» گفت: «با لشکر 27 محمد رسول الله(ص)» همان جا خداوند را شکر کردم که اسم پسرم در لیست لشکر محمد رسول الله(ص) ثبت شده است.

با احمد، خداحافظی کردیم؛ او برای حضور در عملیات «کربلای 5» اعزام می‌شد، در منزل تلفن نداشتیم، بعد از عملیات، احمد با محل کارم تماس گرفت و گفت: «من جبهه و خط مقدم نیستم در آبادان هستم، نگران نباشید».

بعد از 12 روز ساعت 5 بعد از ظهر آمبولانس مقابل در منزل ایستاد، دیدیم که بدن احمد سوخته است، او شیمیایی شده بود و در این مدت در بیمارستان بقیه‌الله بستری بود و به دلیل بالا بودن تعداد مجروحان شیمیایی و کمبود امکانات احمد را به منزل فرستادند تا در خانه از او مراقبت کنیم.

مادرش در طول 45 روز، در 24 ساعت سه مرتبه پمادی را به بدن احمد می‌مالید و سه بار او را به حمام می‌برد تا کمی وضعیتش بهتر شد.

بعد از این جریان، مدرسه‌ای در استان زنجان بمباران شد و صدها دانش‌آموز در آنجا به شهادت رسیدند، محمود از این قضیه خیلی ناراحت شد، این موضوع بهانه‌ای بود تا محمود رضایت رفتن به جبهه را بگیرد، او می‌گفت: «اگر به جبهه نروم فردا هم می‌آیند و مدرسه ما را مورد هدف قرار می‌دهند؛ پس به جای اینکه در کلاس درس و زیر بمباران شهید شوم، می‌روم به جبهه و آنجا به شهادت می‌رسم. شما و احمد سهم خود را به جبهه رفته‌اید و الان نوبت من است تا بروم» این طور شد که رضایت‌نامه محمود را امضا کردم.

* با کیف مدرسه‌اش به جبهه اعزام شد

زهرا مهاجر که دو سال از محمود کوچکتر است، می‌گوید: شب اعزام فرا رسید؛ با محمود در اتاق مشغول نوشتن مشق‌هایمان بودیم، محمود به من گفت:‌ «قرار است فردا به جبهه بروم، نمی‌خواهم مادر الآن متوجه شود، اگر دیدی من دیر به خانه آمدم، به مادر بگو که به جبهه رفته‌ام». به محمود گفت: «اگر می‌خواهی به جبهه بروی، پس چرا مشق‌ات را می‌نویسی؟!» او گفت: «ممکن است به دلیل سن کم، نگذارند بروم، لااقل تکلیفم را بنویسم تا اگر به مدرسه رفتم، دعوایم نکنند».

محمود صبح زود کیف مدرسه را همراهش برد و در زیرزمین خانه گذاشت و به پایگاه اعزام نیرو رفت؛ محمود 14 ساله بود، پس از آنکه به پایگاه اعزام به جبهه رسید، به او گفتند: «سنش کم است و نمی‌تواند به جبهه برود»، او همان موقع به خانه برگشت، کپی از شناسنامه احمد برداشت و با ایجاد تغییراتی به مسجد رفت و به مسئول اعزام گفت: «ببخشید شناسنامه را اشتباهی آورده بودم» تا اینکه برادر 14 ساله‌ام به جبهه اعزام شد. (محمود متولد اسفند 50 است، او در زمان اعزام به جبهه 14 ساله بود، در زمان شهادت که فروردین 66 بود، یک ماه از تولد 15 سالگی‌اش می‌گذشت).

* او می‌گفت: «یا اباعبدالله! شاهد باش که دشمنانت را می‌کشم»

مادر شهید ادامه می‌دهد: دوستان محمود می‌گفتند: «او در عملیات کربلای 8، مسئول دسته 22 نفره و تک تیرانداز بود» 40 روز از پایان این عملیات می‌گذشت و بی‌خبری از محمود دردی ناتمام برای‌‌مان شده بود، برای گرفتن خبر از محمود، پدرش به پادگان ابوذر رفت و آنجا خبر مفقودی محمود را دادند؛‌ بعد هم ساک لباس‌ها و وسایل محمود را برای‌مان آوردند، ما هم لباس‌ها را برای موزه شهدا، تحویل بنیاد شهید دادیم.  

سراغ دوستانش رفتیم، آنها می‌گفتند: «محمود خیلی شجاع بود، وقتی خشاب‌ها را داخل اسلحه می‌گذاشت، می‌گفت: یا اباعبدالله! شاهد باش که دشمنانت را می‌کشم».

* از وقتی که مطمئن شدم محمود شهیده شده

زمانی که به دلیل دلتنگی، خیلی گریه می‌کردم، محمود به خوابم می‌آمد و با من حرف نمی‌زد، هر چه می‌پرسیدم، جوابم را نمی‌داد؛ گاهی فکر می‌کردم که او اسیر شده، می‌خواستم مطمئن شوم که محمود به شهادت رسیده است. آخرین پسرم «محمد» را باردار بودم؛ 15 ماه مبارک رمضان بود، به خداوند گفتم: «اگر محمودم شهید است، به خوابم بیاید، اگر حرفی هم نزد، لبخند بزند» همان شب محمود به خوابم آمد و وارد حیاط شد؛ از خواب پریدم؛ پیش خودم گفتم: «شاید خوابم درست نبوده» دوباره خوابیدم دیدم که محمود آمد و داخل شد، گفتم: «خدایا اگر محمود شهید است، لبخندش را ببینم» همان لحظه محمود لبخند زد.

از خواب پریدم و گفتم: «خدایا شکرت، که بچه‌ام شهید شده است». بعد از آن عهد کردم که برای حضرت علی اکبر(ع) و حضرت قاسم(ع) گریه کنم و برای بچه‌ام گریه نکنم.

بعد از آن هر وقت او را در خواب دیدم، حرف می‌زد؛ یکبار او را در باغی دیدم؛ چند نوجوان هم سن و سالش هم آنجا بودند و لباس دشداشه بر تن داشتند؛ محمود وضو می‌گرفت، وقتی به او رسیدم، یک کاسه طلایی را پر از آب کرد و به من داد تا بخورم؛ گفتم: «مامان من که تشنه نیستم» او گفت: «بخور» با اصرار آب را خوردم و بعد از آن دلم خیلی آرام گرفت و صبرم زیاد شد.

شهید محمود مهاجر

* نگران بودم که پسرم، بی‌نشان تشییع شود

می‌دانستم محمود شهید شده است، اما باید اثری از او به دستم می‌رسید که آرامشم بیشتر می‌شد، با هر صدای زنگ و آمدن شهیدی دلم می‌گرفت که نکند محمود هم بین این شهدای گمنام باشد.

تمام زندگی‌ام را با خاطرات محمود می‌گذراندم، وقتی که در محله، دوستان او را می‌دیدم، خیلی دلتنگی می‌کردم، محمود آش رشته و استامبولی دوست داشت، از وقتی که محمود شهید شد، این غذاها را درست نکردم؛ اگر کسی هم درست می‌کرد یاد محمود می‌افتادم.

* محمود همیشه در کنارم است

شاید در ظاهر محمود در کنارم نبود اما در طول این سال‌ها هر جا که رفته‌ام، مراقب من بود؛ سال گذشته به همراه همسرم به مکه رفتیم؛ بعد از مُحرم شدن، موقع برگشت می‌خواستم سوار خودرو شوم، کم مانده بود به شدت، زمین بخورم، انگار کسی مرا نگه داشت، اینها نشان می‌دهد که محمود در هر جایی از ما مراقبت می‌کند.

* پسرم من فدای فرزندان و یاران حسین(ع)

خداوند به من صبر زینبی داد و امیدوار بودم که یک روز محمود برمی‌گردد؛ پسرم قربانی حضرت علی‌اکبر(ع)، حضرت علی اصغر(ع) و حضرت قاسم بن الحسن(ع) است، خداوند خودش از ما قبول کند.

* پیام آمدن پسرم بعد از 25 سال انتظار

25 سال انتظار کشیدم، دور تا دور اتاق‌مان عکس محمود است، وقتی دلتنگ می‌شدم، قاب عکسش را مقابلم می‌گذاشتم و با او حرف می‌زدم، خدا را قسم می‌دادم تا او زودتر بیاید، هر کاری می‌کردم تا آرام شوم، با برادرش حرف می‌زدم، خاطراتش را مرور می‌کردم تا کمی آرام می‌شدم.

خیلی وقت‌ها محمود را در خواب می‌دیدم که در باغ است و به من لبخند می‌زند؛ قبل از آمدنش خواب دیدم، محمود عکس خودش را به همراه مبلغی پول به من داد. تا اینکه روز دوشنبه 27 آذر ماه، به ما خبر دادند محمود برگشته است.

مادر شهید 15 ساله، همین طور که داشت به پیکر فرزندش در تابوت نگاه می‌کرد، اشک از گونه‌هایش جاری می‌شد، صورت خود را رو به آسمان می‌کرد و می‌گفت: «الله، سنه شکر، بالام گَلدی» و بعد لالایی سر می‌داد که «لای لای بالام لای لای..».

* چقدر زود وقت وداع رسید

دیگر وقت وداع رسیده، این مادر که تازه پسرش را پیدا کرده، می‌گوید: «از محمود دل نمی‌کنم به خانه بروم، مهمان داریم، آمده‌اند تا محمودم را ببینند، آمده‌اند به استقبالش، آمده‌اند...».

در اولین و آخرین لحظات این دیدار بعد از 25 سال، پدر شهید در کنار تابوت نشسته بود و حرف‌هایی را با پسر نوجوانش زمزمه می‌کرد و سپس گفت: «خدایا! این قربانی را از ما قبول کن»

پیکر مطهر شهید در مرحله ششم تفحص برونمرزی( دهه اول محرم )از خاک عراق کشف شد.

گفت‌وگو از عالم ملکی

منبع:فارس

سلمان فارسی

هشتم صفر سال ۳۵ هجری، سالروز وفات بزرگ یار ایرانی پیامبر اکرم(ص) سلمان فارسی است، او همان کسی که پیامبر(ص) او را از اهل‌بیت خواند و فرمود: «سلمان منّا اهل البیت».
 
آری! سلمان محمدی پس از رحلت پیامبر اعظم(ص)، جزو معدود کسانی بود که از راه حق منحرف نشد و در شمار معتقدان به امامت حضرت علی(ع) قرار گرفت. او در خلافت عمر بن خطاب به حکومت مدائن منصوب شد، وی هیچ‌گاه از حقوق بیت‌المال برای خود چیزی برنداشت و همه‌ آن را صدقه می‌داد و برای امرار معاش زنبیل می‌بافت.
 
این شیعه راستین علی(ع) و مایه افتخار ایرانیان در شهر مدائن به جوار رحمت الهی پیوست و در همان شهر خاکسپاری شد.
 

مقبره سلمان فارسی در مدائن
 
*سرگذشت جالب سلمان
آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی ذیل تفسیر آیه ۶۲ سوره بقره درباره سرگذشت سراسر حقیقت‌جویانه سلمان محمدی این چنین می‌گوید:
 
«سلمان» اهل جندی‌شاپور بود، با پسر حاکم وقت رفاقت و دوستى محکم و ناگسستنى داشت، روزى با هم براى صید به صحرا رفتند، ناگاه چشم آن‌ها به راهبى افتاد که به خواندن کتابى مشغول بود، از او راجع به کتاب مزبور سؤالاتى کردند، راهب در پاسخ آن‌ها گفت: کتابى است که از جانب خدا نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهى از معصیت و نافرمانى او کرده است، در این کتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهى شده است، این همان «انجیل» است که بر عیسى مسیح نازل شده است.
 
گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقیق بیشتر به دین او گرویدند، به آن‌ها دستور داد که گوشت گوسفندانى که مردم این سرزمین ذبح مى‏کنند، حرام است از آن نخورند.
 
سلمان و فرزند حاکم وقت روزها هم چنان از او مطالب مذهبى می‌آموختند، روز عیدى پیش آمد، حاکم مجلس میهمانى ترتیب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت کرد، در ضمن از پسرش نیز خواست که در این مهمانى شرکت کند، ولى او نپذیرفت.
 
در این باره به او زیاد اصرار کردند، اما پسر اعلام کرد که غذاى آن‌ها بر او حرام است، پرسیدند این دستور را چه کسى به تو داده است؟ راهب مزبور را معرفى کرد.
 
حاکم راهب را احضار کرد و به او گفت: چون اعدام در نظر ما گران و کار بسیار بدى است، تو را نمى‏کشیم، ولى از محیط ما بیرون برو! سلمان و دوستش در این موقع راهب را ملاقات کردند، وعده ملاقات در «دیر موصل» گذاشتند.
 
پس از حرکت راهب، سلمان چند روزى منتظر دوست با وفایش بود تا آماده حرکت شود، او هم همچنان سرگرم تهیه مقدمات سفر بود، ولى سلمان بالاخره طاقت نیاورده تنها به راه افتاد.
 
در دیر موصل سلمان بسیار عبادت مى‏کرد، راهب که سرپرست این دیر بود، او را از عبادت زیاد بر حذر داشت، مبادا از کار بیفتد، ولى سلمان پرسید آیا عبادت فراوان فضیلتش بیشتر است یا کم عبادت کردن؟
 
در پاسخ گفت: البته عبادت بیشتر اجر بیشتر دارد.
 
عالم دیر پس از مدتى به قصد بیت‌المقدس حرکت کرد و سلمان را با خود به همراه برد، در آنجا به سلمان دستور داد که روزها در جلسه درس علماى نصارى که در آن مسجد برپا می‌شود، حضور یابد و کسب دانش کند.
 
روزى سلمان را محزون یافت، علت را جویا شد، سلمان در پاسخ گفت: تمام خوبی‌ها نصیب گذشتگان شده که در خدمت پیامبران خدا بوده‏ اند، عالم دیر به او بشارت داد که در همین ایام در میان ملت عرب پیامبرى ظهور خواهد کرد که از تمام انبیا برتر است.
 
عالم گفت: من پیر شده ‏ام، خیال نمى‏کنم او را درک کنم، ولى تو جوانى امیدوارم او را درک کنى، ولى این را نیز بدان که این پیامبر نشانه ‏هایى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او است، او صدقه نمى‏گیرد، اما هدیه را قبول مى‏کند.
 
در بازگشت آن‌ها به سوى موصل در اثر جریان ناگوارى که پیش آمد سلمان عالم دیر را در بیابان گم کرد. دو مرد عرب از قبیله بنى‌کلب رسیدند، سلمان را اسیر کرده و بر شتر سوار کردند و به مدینه آوردند و او را به زنى از قبیله «جهینه» فروختند!
 
سلمان و غلام دیگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا مى‏بردند، سلمان در این مدت مبلغى پول جمع‏ آورى کرد و انتظار بعثت پیامبر اسلام(ص) را مى‏کشید، در یکى از روزها که مشغول چرانیدن گله بود رفیقش رسید و گفت: خبر دارى امروز شخصى وارد مدینه شده و تصور مى‏کند پیامبر و فرستاده خدا است؟!
 
*ماجرای سه امتحانی که سلمان از پیامبر(ص) گرفت
سلمان به رفیقش گفت: تو اینجا باش تا من بازگردم، سلمان وارد شهر شد، در جلسه پیامبر حضور پیدا کرد، اطراف پیامبر اسلام مى‏چرخید و منتظر بود پیراهن پیامبر کنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده کند.
 
پیامبر(ص) متوجه خواسته او شد، لباس را کنار زد، سلمان نشانه مزبور یعنى اولین نشانه را یافت، سپس به بازار رفت، گوسفند و مقدارى نان خرید و خدمت پیامبر آورد، پیامبر فرمود چیست؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است، پیامبر فرمود: من به آن‌ها احتیاج ندارم به مسلمانان فقیر ده تا مصرف کنند.
 
سلمان بار دیگر به بازار رفت، مقدارى گوشت و نان خرید و خدمت رسول اکرم آورد، پیامبر پرسید این چیست؟ سلمان پاسخ داد: هدیه است، پیامبر فرمود:
 
بنشین، پیامبر و تمام حضار از آن هدیه خوردند، مطلب بر سلمان آشکارشد، زیرا هر سه نشانه خود را یافته بود.
 
در این میان سلمان راجع به دوستان و رفیق و راهبان دیر موصل سخن به میان آورد و نماز، روزه و ایمان آن‌ها به پیامبر و انتظار کشیدن بعثت وى را شرح داد، کسى از حاضران به سلمان گفت: آن‌ها اهل دوزخند! این سخن بر سلمان گران آمد، زیرا او یقین داشت اگر آنها پیامبر را درک می‌کردند از او پیروى می‌کردند.
 
در اینجا بود که‏ آیه «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏»(۲) بر پیامبر نازل شد و اعلام شد آن‌ها که به ادیان حق ایمان حقیقى داشته‏اند و پیغمبر اسلام را درک نکرده‏ اند، داراى اجر و پاداش مؤمنان خواهند بود.
منبع:خ فارس
 
*پی‌نوشت‌ها:
 
۱- تفسیر نمونه، جلد یک، صفحه ۲۸۸
 
۲-سوره بقره آیه ۶۲

زائران کربلا

شهدا با عشق ،ارادت و ارتباط خاص معنوی با محرم و حضرت سیدالشهدا(ع)وبا  پیوند به مراد خویش ، عاشورا و کربلایی دیگر رقم زدند و درس آزادگی ، مبارزه با ظلم و استقامت را برای همیشه به ما آموختند. با نگاه به خاطرات مربوط به شهدا این موضوع به خوبی روشن و مشخص است و حتی در جریان تقحص پیکر مطهر شهدا از  وسایل همراه شهید ونحوه کشف شهید میتوان مظاهر آنرا مشاهده کرد.

در مرحله ششم تفحص برون مرزی (15 الی 28ابان 91)که نزدیک به ایام محرم بود شهدایی کشف میشد که سربند انها شامل:زائرکربلا ،خونخواهان حسین ،طالبین خون حسین ،یاسیدالشهدا،پیش بسوی حرم حسینی ولبیک یا حسین بود.

روز قبل از محرم با رمز یاسیدالشهدا در حوالی کارخانه نمک شهر فاو عراق کار را شروع کردیم و اولین شهید خودش رابه ما نشان داد، در نزدیکی شهید پرچم یا ثارالله از زیر خاک درآمد و وقتی لباسهای شهید را برای مشخص شدن هویتش بررسی کردیم  دیدیم شهید زیر بادگیرش لباس مشکی پوشیده است ،گروه همراه با شهدایی که دراین روز کشف شد به استقبال ماه محرم رفت وجواز کربلا رانیزگرفت


سیم خاردارِ نفس

شهید«جلیل محدثی فر» به تاریخ اول شهریور 1342 در مشهد مقدس به دنیا آمد. جلیل در حالی که فرماندهی گردان یاسین لشکر5نصر را بر عهده داشت در دهم تیر ماه ۱۳۶۶ طی عملیات «نصر 4» ، در حالی که ذکر «یا زهرا(ص)» بر لب داشت، در منطقه عملیاتی«ماووت» خلعت شهادت پوشید. تربت این شهید در گلزار شهدای «بهشت رضا(ع)» بلوک ۳۰ ، ردیف ۸۰ ، شماره ۱۲ قرار دارد. تصویر زیر مربوط می شود به ایامی است که جلیل مسئولیت آموزش واحد تخریب «لشکر ۲۱ امام رضا» را بر عهده داشت و مشغول آموزش نحوه ی خوابیدن روی سیم خا ردار در مواقع اضطراری می باشد. این عکس به سال 1362 در منطقه ی فکه به ثبت رسیده است. در بحرانی ترین لحظات جنگ ،وقتی زمان لازم برای بریدن سیم های خاردار وجود نداشت، تنها گزینه ی پیش روی رزمندگان، قرار گرفتن یک نیروی داوطلب بر روی سیم های خاردار بود، تا سایر رزمندگان پا بر روی بدن او گذاشته و از سیم خاردار بگذرند. رزمنده ی داوطلب معمولا بر اثر جراحات وارده به واسطه ی سیم خاردار، به شهادت می رسید. راستی چه کسانی می توانستند به چنین انتخاب سترگی دست بزند، جز آنان که از سیم خاردارِ نفس خود عبور کرده بودند. روحمان با یادشان شاد


منبع :مشرق

جوان ترین شهید اهل سنت چه نام داشت

وقتی که جنگ آغاز شد، همه به صحنه آمدند، شهری و روستایی، فقیر و غنی، باسواد و بی‌سواد، کارگر و مهندس، معلم و دانش‌آموز...

بعضی‌ از شهدا معرفی شدند، اما از غفلت ما حتی اسمی از بعضی‌هاشون در کوچه و خیابان‌ها، قفسه کتابخانه‌ها، سایت‌ها و روزنامه‌ها نیست. یکی از همین شهدا شهید یازده ساله‌ی سیستان و بلوچستان به نام شهید «سَبیل اخلاقی» است، شهیدی از همان فهمیده و بالازاده‌ و بهنام محمدی‌ها...

راستی برای این رزمنده‌های 11 ـ 12 ساله چه عنوانی می‌توان نهاد که شایسته این همه مردانگی باشد؟!

آنهایی که اسلحه کلاشینکف هم قدشان بود، یازده‌ ساله‌هایی که می‌گفتند: می‌رویم از ناموس‌مان دفاع کنیم، می‌رویم تا دشمن را از خاک‌مان بیرون کنیم، می‌رویم تا راه کربلا را باز کنیم، می‌رویم تا سنگر بشود کلاس درس‌مان و شهادت کارنامه‌ قبولی‌مان، می‌رویم اما مادر برای ما گریه نکنید تا دشمن‌شاد نشویم...

همه اینها حقیقت است که امروز پدران و مادران یازده دوازده ‌ساله‌ها به نقل از بچه‌های مردشان روایت می‌کنند، «سَبیل» حدود 5 سال بعد از آغاز جنگ تحمیلی در هورالعظیم و همان قدمگاه مردان بدر و خیبر شهید شد؛ رخصت رفتن به میدان رزم این شهید، نیز به نقل از پدرش خواندنی‌ است، این دیدار با هماهنگی ریاست بنیاد شهید نیکشهر انجام گرفت.

 

 

* از هفت سالگی عضو بسیج بود 

خان‌محمد اخلاقی پدر پیر و مهربان شهید «سبیل اخلاقی» می‌گوید: من 5 دختر و 2 پسر دارم و شغلم کشاورزی است، سبیل در سوم تیر ماه 1353 در نیکشهر به دنیا آمد، او تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و برای کمک کردن به من وارد زمین‌های کشاورزی شد؛ با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، پسرم 7 ساله بود که به عضویت بسیج عشایر درآمد.

سَبیل بارها می‌خواست به جبهه برود اما سن و سالش کم بود و من نمی‌گذاشتم، اندام درشتی هم نداشت، پسرم برای رفتن به جبهه لحظه‌شماری می‌کرد، سال 64 که کشور درگیر جنگ بود و از سویی دیگر ضدانقلاب در نقاط مختلف سیستان و بلوچستان هم غائله می‌کردند.

یک روز «خان» که طالب جدایی مردم از انقلاب بود، مردم را دور خود جمع کرد و شروع کرد به امام خمینی(ره) ناسزا گفتن، او می‌گفت: «شما طرف ما هستید یا خمینی؟ طرف انقلاب نروید خمینی شما را می‌کشد» دعوای من با «خان» شروع شد، به او گفتم: «اگر امام را دوست نداری، حق نداری به او ناسزا بگویی، جان خودم را فدای یک تار موی امام می‌کنم» همین درگیری منجر شد که از من شکایت کنند و مرا به زندان بیاندازند.

* پسر یازده ‌ساله‌ام رخصت رزم را در زندان از من گرفت

چند وقتی بود که در زندان بودم، یک روز «سَبیل» به ملاقاتم آمد و گفت: «می‌خواهم به جبهه بروم، امام دستور دادند که برای اعزام به جبهه هر کس می‌تواند، برود، من می‌خواهم بروم و احتیاج به رضایت شما دارم» من هم به پسرم گفتم: «برو خاک ما را از دست بیگانگان و دشمنان انقلاب نجات بده».

* یازده‌ساله‌ام شبانه عازم جبهه شد

مادر شهید هم در ادامه می‌گوید: در غروب یکی از روزهای آذر سال 1364 شهید سبیل اخلاقی نزد من آمد وگفت: «مادر جان می‌خواهم به جبهه بروم.» که با مخالفت من روبه‌رو شد. من به او گفتم پسرم تو تنها فرزند پسر من هستی و من جز تو و سه خواهرت در حال حاضر کسی را ندارم. اما شهید می‌گفت: «مادر هر طور شده من باید به جبهه بروم و اگر خواست خداوند باشد شاید شهید شوم. من شهادت را دوست دارم. با شهادت و ریختن خون امثال من است که ما در جنگ پیروز می‌شویم». سبیل می‌گفت: «اگر ما جوانان مقابل این دشمن متجاوز را نگیریم، به خودش اجازه جسارت به خاک کشورمان را می‌دهد. من به بسیج محله می‌روم و از آنجا به سپاه خواهم رفت. شما تا برگشتن من بیدار بمانید.» این سخنان را در حالی که لباس‌هایش را جمع می‌کرد، می‌گفت و سپس به سوی مقر سپاه حرکت کرد.

من هم تا ساعت یک بعد از نیمه شب چشم به راه تنها پسرم (در آن زمان) بیدار ماندم. اما هر چه انتظار کشیدم، پسرم به خانه نیامد تا اینکه در همان انتظار به خواب رفته و با صدای اذان از خواب بیدار شدم.

بعد از اذان و خواندن نماز به دخترانم گفتم: «شما صبحانه درست کنید و بخورید، من می‌روم سپاه تا در مورد سبیل سؤال کنم. که آیا از سپاه آمده است یا نه؟» وقتی به سپاه رسیدم، سراغ سبیل را از آنها گرفتم. گفتند: «چنین شخصی اینجا نیامده است». من هم پس از ناامیدی به طرف خانه آمدم و دم در حیاط خانه چشم به راه و منتظر سبیل نشستم. در همین لحظه بود که یکی از آشنایان مرا در این حالت دید و پرسید: «چرا اینجا نشسته‌ای؟ چشم به راه کی هستی؟!» من پاسخ دادم: «منتظر سبیل هستم. او از دیشب تا به حال به خانه بازنگشته».

در این لحظه بود که گفت: «مگر خبر نداری که دیشب تعدادی از رزمندگان ساعت 12 از نیکشهر به طرف جبهه اعزام شدند، من آنها را دیدم که حرکت کردند.»

چند وقت بعد از رفتن سبیل بود که یکی از خانم‌های فامیل گفت: «بیا تا به همراه یکدیگر به دنبال سبیل برویم». من گفتم: «نه من نمی‌روم، او را به خدا سپرده‌ام، هر چه خدا بخواهد همان می‌شود». 

* نامه‌های که نوجوان یازده ساله برای مادرش نوشت

جز توکل به خدا کار دیگری نمی‌توانستم انجام دهم. بعد از مدتی سبیل دو نامه از جبهه برای ما فرستاد، او در این نامه‌ها نوشته بود: «مادر اگر من شهید شدم ناراحت نشوید. برای من گریه نکنید و برای اسلام و رزمندگان اسلام و انقلاب دعا کنید؛ اینجا حال من خوب است، دعایم کنید چون ما به دعای شما نیاز داریم؛ من از تمام زحمت‌هایی که برایم کشیدی تشکر می‌کنم، چون تو گردن من حق بسیاری داری. مادرم شیرت را حلالم کن و مرا ببخش و اگر من شهید شدم هنگام تشییع جنازه من بگویید: شهیدان زنده‌اند الله‌اکبر، نگویید مرده‌اند الله‌اکبر. چون شهیدان در پیشگاه خداوند روزی می‌خورند».

* شنیدن خبر شهادت سبیل در زندان

پدر شهید در ادامه گفت: حدود 45 روز می‌گذشت که یک شب حس عجیبی داشتم، خوابم نمی‌برد، تا اینکه از بلندگوی زندان مرا صدا زدند، آنها خبر آزادی مرا دادند، به جناب سروان گفتم: «چرا مرا آزاد کردید؟!» او جواب داد: «پسرت شهید شده است باید بروی و او را شناسایی کنی».

مرا به سردخانه بردند، خودم را بالای سر «سبیل» رساندم، او را از بویش شناختم، وقتی کنار پیکر بی‌جان پسرم ایستادم، اصلاً گریه نکردم، کسانی که در اطرافم بودند، گفتند: «بچه‌ات شهید شده، چرا گریه نمی‌کنی؟!» به آنها گفتم: «برای چه گریه کنم، او برای حفظ ناموس به جبهه رفت، من راضی بودم که او برود، حتی جنازه‌اش را برای من بیاورند»؛ تیر به سینه پسر یازده ساله‌ام خورده بود.

* سبیل بچه خوبی بود

همرزمان سبیل از جبهه به نیکشهر آمدند، آنها می‌گفتند: «سبیل سن‌اش کم بود اما در درگیری‌ها همیشه شجاعانه می‌ایستاد، رفته بود نماز بخواند و تیر به  سینه او اصابت می‌کند، او را به تهران منتقل می‌کنند و روز نهم بهمن 1364 در بیمارستان به شهادت می‌رسد».

سبیل بچه خوب و مهربانی بود، او به مادرش گفته بود: «اگر من شهید شدم گریه کنی، در قبر ناراحت می‌شوم» مادرش هم با شنیدن خبر شهادت پسرم گریه نکرد.

وقتی از پدر شهید سراغ مادر سبیل را گرفتیم، او گفت: مادر سبیل حدود هفت سال است که از بیماری کلیوی رنج می‌برد، برای درمانش او را به شیراز، کرمان و حتی پاکستان بردم اما حالش خوب نشد، البته یکی دو ماه پیش او را به بیمارستان امام خمینی(ره) تهران بردیم، فعلاً دارو می‌خورد کمی بهتر شده است.

* باید سختی‌ها را تحمل کرد

اوضاع اقتصادی و امرار و معاش را از این پدر شهید می‌پرسیم، او می‌گوید: قبلاً در شرکت تعاونی کار می‌کردم اما الأن هیچ کالایی در آنجا نمی‌توانیم، بگذاریم چون اجناس گران است و مردم نمی‌خرند؛ البته ما باید در گرانی و ارزانی صبر کنیم، این سختی را می‌شود تحمل کرد اما نعمت امنیت بهترین نعمت برای ماست.

* حاضرم هر کاری برای انقلاب اسلامی انجام دهم

در طول این سال‌ها پایبند به انقلاب اسلامی و تابع خامنه‌ای عزیز بودیم، اگر لازم باشد در راه انقلاب حاضرم بروم و لباس سربازها را بشویم.

گزارش باشگاه توانا

طالبین خون حسین(ع)

تفحص شهدا -محرم 91 -عراق

(طالبین خون حسین)     سربازان پیر خمین     دلاوران  وفادا ر خمینی   عاشقان حقیقی حسینی

رزم اوران لشکر خمینی    در بهت و حیرت برده عالمینی    بین تان گفتگو     شهادت آرزو

میرویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم        با شهادت در رکاب حضرت مولا بمیریم

دست ما را هم بگیرید ای عزیزان ای شهیدان       با شفاعت کردن ما نزد ان دادار منان

شعر از احسان سنگونی



سرنوشت مقلدان خمینی جز شهادت نیست

تفحص شهدا-محرم 91-عراق

نادر دریابان رزمنده و خبرنگار دفاع مقدس به رحمت ایزدی پیوست


نادر دریابان، جانباز و پژوهشگر دفاع‌مقدس که از روز 12 آبان‌ماه گذشته به دلیل شدت گرفتن درد «کانال نخاعی» در یکی از آسایشگاه‌های تهران بستری شده بود، «ساعت 2 » بامداد امروز به یاران شهیدش پیوست.

به گزارش خبرنگار سرویس «فرهنگ حماسه» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، دریابان در «عملیات محرم» (1361) به درجه جانبازی نائل آمده بود.

دریابان از فعالان رسانه‌ای حوزه دفاع مقدس نیز به شمار می‌رفت و با رسانه‌های زیادی در این حوزه همکاری کرد. عکس‌های او از عملیات تفحص پیکرهای شهدا قابل توجه است.

دریابان همچنین مدتی مدیر مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر بوده و خدمات بسیاری به ویژه در زمان حضور کاروان‌های راهیان نور در مناطق عملیاتی دفاع مقدس ارائه کرده است.

صدام چگونه از مهلکه «عملیات کربلای5» گریخت؟ اسیران ایرانی را پس از اعدام در بیابان رها می‌کردند. افشای کمک‌های مالی کویت و عربستان به صدام در جریان «عملیات کربلای 5». شکنجه‌های صلیبی،آتش ‌زدن اسرا، کندن پوست و شهادت اسیران ایرانی در منبع‌های آب. سرهای غواصان اسیر ایرانی چگونه زیر تانک‌ها قطع می‌شدند؟.محقق عراقی از همراهی مراکش با صدام در جنگ تحمیلی علیه ایران پرده برداشت.

6000 اسیر ایرانی به ‌شکل فجیعی به شهادت رسیده‌اند.بعثی‌ها با «اره» از اسرای ایرانی بازجویی می‌کردند. آخرین سفیر بعثی‌ها در واشنگتن از تحویل بمب‌های‌ خوشه‌ای به صدام پرده برداشت. تکاپوی فرانسه برای جلوگیری از انتشار اسناد همکاری‌های تسلیحاتی این کشور با صدام در جنگ تحمیلی علیه ایران. یک محقق زن فرانسوی با اشاره به جنگ تحمیلی:از کمک‌های تسلیحاتی دولت فرانسه به رژیم صدام و شریک‌شدن آن در جنایات علیه بشریت خجالت می‌کشم. مرکز فرهنگی دفاع‌مقدس خرمشهر نمایشگاه همدستی فرانسه در جنایات صدام علیه ملت ایران را برگزار می‌کند و ... .

این عناوین از جمله صدها خبر و گزارشی هستند که طی سال‌های گذشته در رسانه‌های مختلف منتشر شده‌اند. انتشار این اخبار و گزارش‌ها به واسطه تلاش‌های یک نفر انجام شده است: «نادر دریابان»، جانباز و پژوهشگر دفاع مقدس که به دیدار یاران شهیدش پیوست.

نادر دریابان از سال‌ها قبل تا چندی پیش از وخیم شدن وضعیت جسمی‌اش با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) همکاری و بدون هیچ چشمداشتی،خبرها و گزارش‌های زیادی را در حوزه‌های دفاع‌مقدس،هنری، ورزشی و ... به این خبرگزاری ارسال می‌کرد.

نادر دریابان که در خرمشهر زندگی می‌کرد، از روز 12 آبان‌ماه گذشته در یکی از آسایشگاه‌های تهران بستری و سپس به بیمارستان حضرت رسول (ص) منتقل شده
بود.


نادر دریابان روایتگر حدیث عشق و دلدادگی و حکایت‌گر شور و حماسه ملت نستوه، مردان مرد عرصه مقاومت و جهاد بود و ادامه دهنده مسیر یاران شهیدش و اشاعه کننده فرهنگ متعالی و ارزشمند دفاع مقدس و انقلاب.

او که پس از دفاع‌مقدس و کسب مدال زرین جانبازی در «عملیات محرم 1361» در سنگری دیگر و جبهه جنگ نرم دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب از پای ننشست و با انتشار و روایت حدیث عشق و حماسه در رسانه‌های مختلف کشورمان به جهاد پرداخت.

روحش شاد و یادش پررهرو باد.

دست نوشته‌ای از شهید حسن باقری


یا علی موسی الرضا ای جان عشق

آمده ام ،آمدم ای شاه پناهم بده       خط امانی ز گناهم بده

  ای حرمت ملجا درماندگان                دور مران ازدر  وراهم بده 

      لایق وصل تو که من نیستم                 اذن به یک لحظه نگاهم بده

السلام ای حضرت سلطان عشق یا علی موسی الرضا ای جان عشق

السلام ای بهر عاشق سرنوشت السلام ای تربتت باغ بهشت

حرم مطهرش نایب الزیاره بودم


تبادل پیکر مطهر شهدا -شلمچه -91/9/12



بازگشت پيكر 61 شهید دفاع مقدس به كشور


فرمانده کمیته جستجوی مفقودین از بازگشت پیکرهای مطهر 61 شهید سرافراز دوران دفاع مقدس در روز دوازدهم آذر ماه از مرز شلمچه به میهن اسلامی خبر داد.

سردار سیدمحمد باقرزاده در گفت‌وگو با فارس اظهار داشت:  در پی تلاش‌های سه هفته اخیر اعضای کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح، پیکرهای مطهر 61 شهید دوران دفاع مقدس که یادآور عاشورای سال 61 هجری است، در مناطق عملیاتی «فاو» و «شرق دجله» کشف شده است.
 
وی ادامه داد: پیکرهای مطهر این شهدا صبح روز یکشنبه 12 آذرماه از طریق مرز شلمچه به آغوش میهن اسلامی باز خواهند گشت و مورد استقبال مردم به ویژه کاروان‌های راهیان نور قرار خواهند گرفت.
 
فرمانده کمیته جستجوی مفقودین بیان داشت: در خلال عملیات اخیر، مذاکرات مهمی در بصره با مسئولان ذیربط عراقی در مورد چگونگی استمرار و تقویت عملیات جستجو داشتیم و به طور همزمان عملیات شناسایی جزایر ام‌الرصاص، مجنون شمالی و مجنون جنوبی انجام گرفت که به دنبال آن در مورد چگونگی ورود تیم‌های جدید جستجو، توافقاتی به عمل آمد.
 
وی درخصوص زمان تشییع و تدفین شهدای تفحص شده، افزود: برنامه تشییع و تدفین این شهدا و سایر شهدایی که قبلاً کشف و تاکنون تشییع و تدفین نشده‌اند، در دهه نخست ماه صفر‌المظفر و اواخر آذر ماه انجام خواهد گرفت.
 
سردار باقرزاده به محل خاکسپاری این شهدا اشاره کرد و گفت: این شهدا در جزیره فارسی خلیج فارس، ادارات کل وزارت اطلاعات در تعدادی از استان‌های کشور و برخی از مراکز دانشگاهی و نقاطی که از گذشته در نوبت تدفین بودند، تشییع و به خاک سپرده می‌شوند.
 
وی اظهار داشت: در کنار کار شناسایی شهدا آن تعداد از شهدایی که گمنام هستند، در مراکز یاد شده به خاک سپرده خواهند ‌شد.

یا ثارالله

با عرض سلام وآرزوی قبولی عزاداری هایتان ،از اینکه مدتی به دلیل حضور درتفحص منطقه فاو 

سایت را به روز نکردم معذرت می خواهم و خدا راشکر میکنم که  عنایت نمود در چند

 روز توانستیم 60 پیکر مطهر شهید را کشف نماییم. وهمچنین از شهدا ی کشف شده

تشکر می کنم از اینکه مجوز ورودمان را در ایام تاسوعا وعاشورای حسینی به کربلا

امضا نمودند. التماس دعا


تفحص شهدا فاو عراق روز اول محرم91
ادامه نوشته

روایت تفحص


وقتی «مجید» سقای شهدای فکه شد

 مجید پازوکی خاک ها را کنار زد، پیکر دو شهید در کنار سیم خاردار نمایان شد، او قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ریخت، آب می ریخت و گریه می کرد و می گفت: «بچه ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم، به خدا نداشتم».

خبرگزاری فارس: 
وقتی «مجید» سقای شهدای فکه شد

  شهید «مجید پازوکی» برای بچه های تفحص نام آشنایی است؛ او یکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود که بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر همرزمان شهیدش بود. مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود به قافله شهدا پیوست.

                                                            ***

هر وقت از جستجو برمی گشتیم، قمقمه من خالی بود اما قمقمه مجید پازوکی پر بود، لب به آب نمی زد، انگار دنبال یک جای خاص بود.

نزدیک ظهر روی تپه کوچک در فکه نشسته بودیم، حالت مجید خیلی عجیب بود، با تعجب به اطراف نگاه می کرد، یکدفعه بلند شد و گفت: «پیدا کردم، این همون بلدوزره است!»، بعد هم سریع به آن سمت رفت.

در کنار بلدوزر یک خاکریز کوچک بود، کمی آن طرف تر یک سیم خاردار قرار داشت، مجید به آن سمت رفت، انگار اینجا را کاملاً می شناخت!

خاک ها را کمی کنار زد، پیکر دو شهید در کنار سیم خاردار نمایان شد، مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ریخت، آب می ریخت و گریه می کرد و می گفت: «بچه ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم، به خدا نداشتم...».

مجید روضه خوان شده بود و ...