میلاد امام مجتبی شد


شمس عفت زگريبان، قمر آورده برون
نخله ي فاطمه، اول ثمر آورده برون
بوالحسن را حسني داده خداوند و حسن
از افق، رخ پي اهل نظر آورده برون
آمد آن ماه که ماه رمضان کرد دو نيم
چون نبي معجز شق القمر آورده برون
---
* ولادت باسعادت کريم اهل بيت، امام حسن مجتبي-ع مبارک *

تحلیلی بر شرایط پذیرش قطعنامه در گفتگو با نویسنده کتاب «راز قطعنامه»

پرده برداری از رازهای قطعنامه 598

قبول قطعنامه از طرف امام، به خاطر ترس نبود




دفتر حفظ و نشر آثار حضرت امام خامنه ای رهبر معظم انقلاب گلچینی از بیانات فرمانده کل قوا را در مورد قطعنامه‌ی 598 منتشر کرده است. در اینباره می خوانید: 

پذیرش قطعنامه، به خاطر ترس نبود

قطعنامه را هم که امام قبول کرد، به‌خاطر این فشارها نبود. قبول قطعنامه از طرف امام، به خاطر فهرست مشکلاتى بود که مسؤولین آن روزِ امورِ اقتصادى کشورْ مقابلِ روىِ او گذاشتند و نشان دادند که کشور نمى‌کِشد و نمى‌تواند جنگ را با این همه هزینه، ادامه دهد. امام مجبور شد و قطعنامه را پذیرفت. پذیرش قطعنامه، به خاطر ترس نبود؛ به خاطر هجوم دشمن نبود؛ به خاطر تهدید امریکا نبود؛ به‌خاطر این نبود که امریکا ممکن است در امر جنگ دخالت کند. چون امریکا، قبل از آن هم در امر جنگ دخالت مى‌کرد. وانگهى؛ اگر همه‌ى دنیا در امر جنگ دخالت مى‌کردند، امام رضوان‌اللَّه علیه، کسى نبود که رو برگرداند. بر نمى‌گشت! آن، یک مسأله‌ى داخلى بود؛ مسأله‌ى دیگرى بود.

 در تمام عمر ده ساله‌ى حیات مبارک امام رضوان اللَّه تعالى علیه، پس از پیروزى انقلاب، یک لحظه اتّفاق نیفتاد که او به خاطر سنگینىِ بارِ تهدیدِ دشمن، در هر بُعدى از ابعاد، دچار تردید شود. این، یعنى همان برخوردارى از روحیه‌ى حسینى.

 جنگ، تلفات دارد. جان یک انسان، براى امام خیلى عزیز بود. امام بزرگوار، گاهى براى انسانى که رنج مى‌بُرد، اشک مى‌ریخت و یا در چشمانش اشک جمع مى‌شد! ما بارها این حالت را در امام مشاهده کرده بودیم. انسانى رحیم و عطوف، داراى دلى سرشار از محبّت و انسانیت بود. اما همین دل سرشار از محبّت، در مقابل تهدید شهرها به بمباران هوایى، پایش نلرزید و نلغزید. از راهْ برنگشت و عقب‌نشینى نکرد. همه‌ى دشمنان انقلاب در طول این ده سال، فهمیدند و تجربه کردند که امام را نمى‌شود ترساند. این، نعمت بسیار بزرگى است که دشمن احساس کند عنصرى چون امام، با ترس و تهدید از میدان خارج نمى‌شود. امام، با منش و شخصیت درخشان خود، کارى کرد که همه در دنیا، این نکته را فهمیدند. فهمیدند که این مرد را از میدان نمى‌شود خارج کرد؛ تهدید نمى‌شود کرد؛ با فشار و با تهدیدهاى عملى هم نمى‌شود او را از راه خود منصرف کرد. لذا مجبور شدند خودشان را با انقلاب تطبیق دهند.

نماهنگ تابوت خالی


مادرانه

دنیا اگر چه مثل پیمبر نداشته

قطعاً نبی مثال تو همسر نداشته

دادی تمام ثروت خود را براه دین

دین خدا شبیه تو یاور نداشته

وقتی وجود پاک تو شد مهد فاطمه

یعنی کسی شبیه تو مادر نداشته

بی بی خوشا بحال تو،چون هیچ مادری

داماد،مثل ساقی کوثر نداشته

چشمش همیشه دوخته بر دستها بود

هر کس زخاک خانه تو بر نداشته

سلطانی اش زخادم دربار کمتر است

آنکس که منصب خود از این در نداشته


جن وملک به خاک درت قبطه می خورند

بر ذکر وسجده سحرت قبطه می خورند


تو در میان خیل زنان بهترین شدی

ام الائمه، لایق صد آفرین شدی

تودر گذشت عمر خودت با رسول ما

بالاتر از همه،بخدایاردین شدی

بسیار بادعای تومؤمن شدند وبعد

تو مادرانه مادراین مؤمنین شدی

شاعر: مهدي نظری

نماهنگ با این ستاره ها...


برای دانلود نماهنگ روی تصویر کلیک کنید

عملیات رمضان

شادی ارواح پاک ومطهر شهدای عملیات رمضان صلوات

http://irancartoon.ir/news/archives/jangsss.jpg

لوح دل و جان

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود


راز کبوتری که خبر از شهید گمنام آورده بود

شهید محمودوند می‌گفت: در گرمای طاقت‌فرسای منطقه فکه، ناگهان دیدم یک کبوتر سفید و زیبا، بال و پر زنان آمد و روی چنگک بیل نشست. بعد هم شروع کرد به نوک زدن به بیل. همه با تعجب به این صحنه نگاه می‌کردیم.

به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام ،  پس از روزهای جنگ، ایامی که تقریباً همه رزمنده‌ها به شهرهایشان بازگشتند، عده‌ای همچنان در بیایان‌های تفتیده جنوب ماندند. کارهای ناتمامی مانده بود که آنها را به خود می‌کشید. یافتن پیکرهای شهدایی که اکنون خانواده‌هایشان بیش از روزهای دفاع، منتظر بازگشت‌شان نشسته‌اند. چرا که دیگر رزمندگان، یا خودشان آمده‌اند یا پیکرهایشان، اما این لاله‌ها نه خودشان بازگشتند و نه …؛ اینان اکنون در پی تقدیم هدیه‌ای برای مادران این مردان بودند. آن هم در روزها و شب‌هایی پی‌‌در‌پی.

مطلبی که در ادامه می‌خوانید، خاطره‌ای از شهید «علی محمودوند» از علمداران تفحص است که به روایت کتاب «شهید گمنام» در ادامه می‌آید:
تابستان ۷۳ بود؛ آفتاب، بسیار داغ بود؛ بچه‌ها در گرمایی طاقت‌فرسا در جستجوی پیکر شهدا بودند؛ نزدیک ظهر بچه‌ها می‌خواستند قدری استراحت کنند؛ چنگک بیل مکانیکی را در زمین فرو کردیم و رفتیم کنار کُلمن آب نشستیم. در آن گرمای طاقت‌فرسا ناگهان دیدم یک کبوتر سفید و زیبا، بال و پر زنان آمد و روی چنگک بیل نشست. بعد هم شروع کرد به نوک زدن به بیل. همه با تعجب به این صحنه نگاه می‌کردیم.

یکی از رفقا ظرف آبی را برداشت و جلوی کبوتر قرار داد. کبوتر به کنار ظرف آب آمد. بعد نگاهی به آب کرد و نگاهی به ما! مجدداً پرید و رفت روی بیل نشست؛ دوباره به بیل نوک زد؛ صحنه بسیار عجیبی بود؛ یکی از بچه‌ها گفت: «بابا به خدا یه حکمتی تو کار این کبوتر هست!».

با بچه‌ها به سمت بیل رفتیم تا کار را شروع کنیم؛ با اولین بیلی که به زمین خورد، سر یک شهید با کلاه آهنی بیرون آمد! در حالی که موهای شهید هنوز به جمجمه باقی مانده بود! سربند یا زیارت یا شهادت هنوز روی پیشانی شهید به چشم می‌خورد. بچه‌ها با بیل دستی تمام پیکر شهید را که تقریباً سالم بود، خارج کردند. هر چه تلاش کردیم و هر چه خاک را غربال کردیم اثری از پلاک شهید نبود.مدتی بعد در منطقه فکه به یک گلستان دسته جمعی از شهدا رسیدیم؛ تعدادی شهید را داخل یک گودال ریخته بودند؛ روز اول هفت شهید را خارج کردیم و برگشتیم؛ روز بعد سیزده شهید دیگر را از آنجا خارج کردیم؛ اما نکته عجیب شهید بیست و یکم بود!

* شهید بیست ویکم


با سرنیزه اطراف شهید را کاملاً خالی کردیم؛ خاک‌ها را کنار زدیم؛ لباس کامل، دکمه‌های لباس بسته، بند حمایل و تجهیزات، خشاب ، قمقمه، یک فانسخه به تجهیزات و یک فانسخه به پیکر، جوراب و… خلاصه همه چیز کامل بود اما! کسی داخل این لباس نبود. نه استخوانی و نه … هیچ چیزی نبود. گویی ملائک خدا جسم و روح او را با خود برده بودند.

واکنش سردار باقرزاده به اعلام اخبار عملیات تفحص شهدا توسط افراد غیرمسئول



کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح نسبت به انتشار خبرهایی از سوی افراد غیرمسئول در مورد عملیات تفحص پیکرهای مطهر شهدا واکنش نشان داد.
به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام ، سرتیپ پاسدار سیّد محمّد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در این باره توضیح داد: متأسفانه مدتی است افرادی که هیچگونه مسئولیتی در حوزه عملیات تفحص پیکرهای مطهر شهدا در کشور ندارند اقدام به اعلام آمار شهدای تفحص شده می‌کنند که تمامی اخبار منتشر شده غیر واقع و بر اساس شایعات است.
 
طبق مصوبه شماره 570-170/ش‌ع مورخ 70/7/22 شورای عالی امنیت ملی، کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، مسئول تفحص پیکرهای شهدا است و بالطبع اعلام آمار شهدا نیز بر عهده این کمیته گذاشته شده است. ضمناً برای اعلام آمار شهدای تفحص شده ملاحظات متعددی وجود دارد و بر اساس شرایط و بررسی‌های مختلف، این اطلاع رسانی صورت می‌پذیرد.
 
سردار باقرزاده همچنین اظهار کرد: از طرفی، کمیته جستجوی مفقودین، عملیات تفحص شهدا در خاک عراق را به صورت مشترک با وزارت حقوق انسان عراق و کمیته بین‌المللی صلیب سرخ انجام می‌دهد و اعلام آمار نادرست از جانب افراد غیرمسئول در روند عملیات برون‌مرزی تفحص شهدا، اخلال به وجود می‌آورد. بر همین اساس هرگونه اعلام آمار و اطلاعات از عملیات جستجوی شهدا فقط از جانب کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، قانونی و قابل استناد است و تقاضا می‌شود اصحاب رسانه از درج اخبار و اطلاعات از جانب افراد غیر مسئول خودداری کنند.

۱۶ تیر ۱۳۹۲ ۱۴:۰۶

فهرست وقایع ماه رمضان المبارک .....


  اوّل رمضان

 1. ولایتعهدی امام رضا علیه السلام 2. مرگ مروان لعنت الله عليه 3.جنگ تبوک 4.وفات حضرت نفیسه سلام الله علیها

 سوّم رمضان

 1. شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ( به روايتي )

 چهارم رمضان

 1. مرگ زیاد بن ابیه لعنت الله عليه

 پنجم رمضان

 1. ولادت شاه داماد كربلا حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام

 ششم رمضان

 1. ضرب سکه به نام امام رضا علیه السلام

 هفتم رمضان

 وفات حضرت ابوطالب عليه السلام ( به روايتي )

 دهم رمضان

 1. آمدن نامه های اهل کوفه برای امام حسین علیه السلام 2. وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها

 دوازدهم رمضان

 1. مراسم عقد اخوت

 سیزدهم رمضان

 1. مرگ حجاج ثقفی

 چهاردهم رمضان

 1. شهادت مختار

 پانزدهم رمضان

 1. ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام 2.حرکت حضرت مسلم علیه السلام به سمت کوفه

 شانزدهم رمضان

 1. ورود محمد بن ابی بکر به مصر

 هفدهم رمضان

 1. معراج پیامبر صلی الله علیه و آله 2. جنگ بدر 3. مرگ عایشه

 نوزدهم رمضان

 1. ضربت خوردن امیرالمومنین علیه السلام

 بیستم رمضان

 1. فتح مکه

 بیست ویکم رمضان

 1. شهادت امیرالمومنین علیه السلام 2. بیعت با امام مجتبی علیه السلام 3. به درك واصل شدن ابن ملجم لعنت الله عليه

 بیست وسوّم رمضان

 1. نزول قرآن

 بیست و چهارم رمضان

 1. مرگ ابولهب لعنت الله عليه

 تتمۀ رمضان

 1. بدعت نماز تراویج توسط عمر (لع) 2.دعای باران توسط پیامبر صلی الله علیه و آله


ماجرای احراز هویت یک شهید گمنام


شهيد گمنام 18 ساله اردكاني پس از 31 سال زادگاه خود را براي تدفين انتخاب كرد. تا در همین روزهای پر هیاهو، شهر اردکان یزد به کرامتی دیگر از شهدا متبرک شود.

به نقل از رجانيوز، چند رویای صادقه و سپس آزمایش‌های ژنتیك از مادر شهید و دی ان ای پیكر شهید موجب شناسایی شهید احمد دهقانی در ادركان یزد شده است.

ماجرای احراز هویت یک شهید گمنام

بنابر اعلام کمیته جست‌‌جوی مفقودین شهدای 8 سال دفاع مقدس مقرر شده بود در تاریخ 25 فروردین 1392هم زمان با سالگرد شهادت حضرت زهرا(س) پیکر پاک 5 تن از شهدای گمنام 8 سال دفاع مقدس در شهر اردکان یزد به خاک سپرده شود، اما این مراسم با حواشی متعددی همراه بود.

چهار تن این عزیزان متعلق به عملیات‌های مناطق فاو و بستان بوده و فقط یک شهید متعلق به عملیات رمضان بود و این باعث شدعلی دهقانی که برادرش از شهدای مفقود عملیات رمضان بوده است را به فکر فرو ببرد.

علی دهقانی در تشریح  چگونگی شناسایی پیکر برادرشان به خبرگزاری دفاع مقدس گفت: با گذشت 31 سال از شهادت برادرم همیشه به دنبال خبری از ایشان بودیم، کسب اطلاع از تشییع این 5 شهید گمنام باز ما را بر آن داشت که برای کسب اطلاعی از برادرمان به کمیته جستجوی مفقودین سری بزنیم و خبری بگیریم، وقتی از اطلاعات منطقه شهادت و سال تولد این 5 تن از شهدا مطلع شدیم، حساسیتمان به موضوع بیشتر شد، به دلیل اینکه برادرمان در عملیات رمضان مفقود شده بود و ایشان در آن زمان 18 سالشان بود.

دهقانی در ادمه گفت: یک روز قبل از مراسم تشییع یکی از همکارانمان در سپاه به سراغ من آمد و گفت: یک خوابی دیده ام که مربوط به این شهداست و برادر شهید شما! وقتی داستان خواب را از ایشان جویا شدیم انگار دیگر به ما الهام شده بود که برادر شهیدمان در بین همین شهداست. با کمیته جستجوی مفقودین تماس گرفتیم و موضوع را توضیح دادیم و درخواست بررسی کردیم.

با همکاری های خوب کمیته جستجوی مفقودین آزمایشات و نمونه گیری های صورت گرفت که طی چند روز گذشته نتیجه آزمایشات را به ما اعلام کردند.

وی ادامه داد: به گفته کمیته جستجوی مفقودین، پیکر مطهر این شهید عزیزمان که در میدان امام خمینی (ره) شهر اردکان دفن شده است، متعلق به شهید احمد دهقانی احمد آبادی فرزند عبدالحسین می باشد.

این شهید بزرگوار از اهالی شهر احمد آباد اردکان بوده که در تاریخ ۲۳/۴/۶۱ در عملیات رمضان مفقود الاثر گردید و در تاریخ ۲۰/۱/۸۳ شهادت وی مورد تایید قرار گرفت و پیکر پاک این شهید بزرگوار به همراه ۴ تن از شهدای گمنام در تاریخ ۲۵/۱/۹۲ همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه الزهرا (س) در میدان امام خمینی (ره) اردکان به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد

آمادگی در برابردشمن


وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ

    سوره : الانفال آیه : 60

نماهنگ "شهدا زنده اند"

برای دانلود روی تصویرکلیک کنید

فهرست وقایع ماه شعبان المعظم


  دوّم شعبان

 1. آغاز وجوب روزه 2. مرگ معتز عباسی

 سوّم شعبان

 1. ولادت امام حسین علیه السلام 2.ورود امام حسین علیه السلام به مکه

 چهارم شعبان

 1. ولادت حضرت عباس علیه السلام

 پنجم شعبان

1. ولادت امام زین العابدین علیه السلام

 نهم شعبان

 1. عقیقه برای امام حسین علیه السلام

 دهم شعبان

 1. توقیع امام زمان علیه السلام برای شیعیان

 یازدهم شعبان

 1. ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام

 پانزدهم شعبان

 1. ولادت حضرت بقیه الله الاعظم صلوات الله علیه 2.وفات علی بن محمد سمری نایب امام زمان علیه السلام

 هجدهم شعبان

 1. وفات حسین بن روح نوبختی نایب امام زمان علیه السلام

 نوزدهم شعبان

 1. جنگ بنی المصطلق

 تتمۀ شعبان

 1. به درك واصل شدن حفصه (لع) 2.جنگ پیامبر صلی الله علیه و آله با بنی سعد3. شهادت سعید بن جبیر 4. مرگ مغیره بن شعبه

وصیت آنان که در مورد انتخابات احساس تکلیف کردند


 علمداران انقلاب اسلامی که امروز عند ربهم یرزقون هستند، همانند مرادشان انتخابات را مظهر خداباوری، مردم باوری و خودباوری می‌دانستند؛ آنها حتی بر اساس تکلیف خود، در آخرین نوشته‌های خود بر این موضوع حساس و سرنوشت‌ساز کشور تأکید کردند.

در ایام نزدیک شدن به یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و آفریدن حماسه‌ای دیگر از سوی ملت، از بین هزاران وصیت شهدا پیرامون مشارکت مردم در انتخابات، تعدادی از وصایای شهدای در ادامه می‌آید:                                                           

در وصیت شهید سیدعلی اعتصامی آمده است: ای امت شهیدپرور حالت انقلابی و مذهبی خودتان را حفظ کنید و در صحنه انتخابات شرکت فعال داشته باشید و صحنه را ترک نکنید که این خواست دشمن است.

شهید مهدی جعفری بیان می‌کند: از مردم غیور و شجاع می‌خواهم که در مسائل سیاسی و انتخابات وارد شوند و نگذارند ولایت فقیه و روحانیت در خط امام مظلوم واقع شوند.

شهید حسین ترک می‌گوید: اسلام آدم بی‌تفاوت و کناره‌گیر از مسائل سیاسی نمی‌خواهد. حضور در انتخابات یعنی راه سعادت را انتخاب کردن و دنبال وسوسه‌های شیطان نرفتن.

در وصیت شهید اکبر ترک لادانی آمده است: امیدوارم در انتخابات رئیس‌جمهوری هر چه فعالانه‌تر شرکت کنیم.

شهید سیدرضا فاطمی تأکید می‌کند: در انتخابات با کمال شناخت، آگاهی، بصیرت و ایمان انتخاب کنید.

در نوشته شهید رضا جوادی آمده است: آگاهانه انتخاب کنید و نگذارید هوس‌های شیطانی در شما راه پیدا کند.

شهید عباس جوشقانی‌حسین‌آبادی بیان می‌دارد: خوب دقت نمایید به چه کسی رأی می‌دهید که اگر خطا کنید روز قیامت جوابگوی خون شهیدان خواهید بود.

در وصیت شهید اسدالله حبیبی آمده است: هر کس به اندازه توانایی خویش احساس مسئولیت کند. در انتخابات با هوشیاری تمام به تقویت اسلام بپردازید. مبادا بگویید چیزها گران شده یا اجناس کم است و هی نگویید انقلاب برای ما چه کرده، بگویید ما به عنوان یک شیعه امام زمان(عج) چه کاری برای انقلاب و امام زمان(عج) کرده‌ایم.

شهید آیت‌الله مساح بوانی می‌گوید: با حفظ شور و شوق انقلابی و حضور در صحنه انتخابات مشت محکم بر دهان ایادی استکبار بزنید.

شهید علی طباطبایی بیان می‌کند: ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال نکنند که در این صورت شما مسئول خواهید بود.

شهید صفر جبار زارع نوشته است: در همه انتخابات شرکت کنید و رأی خود را بدهید.

شهید سید مهدی مشایخی می‌گوید: با حضور در صحنه نماز جمعه، راهپیمایی‌ها و انتخابات به حفظ دستاوردهای انقلاب و حراست از آنها بپردازید.

در وصیت شهید علی گودرزی آمده است: مواظب ضربه منافقین باشید. اینها در نهادها، انتخابات در اجتماعات نفوذ می‌کنند و ضربه می‌زنند. امام عزیزمان فرمود خطر منافقین از کفار بدتر است.

شهید محمدعلی قیصری می‌گوید: در انتخابات شرکت کنید که تکلیف الهی است. رأی شما دفاع از اسلام و قرآن است و مواظب باشید به کسانی که برای شهرت و قدرت خود را مطرح ساخته‌اند رأی ندهید.

در نوشته شهید قدم‌علی عابدینی آمده است: همیشه در صحنه باشید و پا به پای مردم صحنه‌ها را پر نگه دارید و در انتخابات فعالانه شرکت کنید و مواظب دشمنان داخلی و خارجی باشید.

شهید علیرضا کریمی می‌گوید: صحنه‌ها را خالی نکنید و وحدت خود را حفظ کنید و با شرکت در نمازهای جمعه و جماعت و برنامه انتخابات چشم دشمنان اسلام را کور کنید.

در وصیت شهید فرج‌الله رضایی آدریانی آمده است: برادران هوشیار باشید در انتخاب افراد مواظب باشید غافل نشوید که در دام تبلیغات دشمنان اسلام بیفتید حتی در رفت و آمدهای خود مراقب باشید که کسی شما را از مسیر رهبری خارج نکند.

(باشگاه توانا)

دلم می‌خواهد نشانی برایم بیاورند تا دلم آرام بگیرد


...این گفت‌گو با مادری است که به وقت عمل اعتقادش را به خدا جانانه بروز داد. او و هزاران هزار مادر دیگر فرزندانشان را که حتی از جان عزیزتر بودند در راه اعتلای اسلام تقدیم کردند. این مادر که تنها یک فرزند بیشتر نداشته است با دست خود پسرش را راهی جبهه کرد.

پسری که خدا بعد از سال‌ها به او عطا کرده بود و بعد از آن دیگر هیچ وقت نتوانست فرزندی به دنیا آورد. به گفته خودش تمام هستی و دار و ندارش همین مطاع با ارزش بود که فدای سر امام خمینی کرد، در راه اسلام. پسرش رفت به میدان آتش و بر اثر اصابت گلوله‌ای پودر شد و به هوا رفت و حتی بند پوتینش هم باقی نماند. الان 31 سال است که بانو  روح انگیز کاشانی چشم به در دوخته است. نه اینکه منتظر آمدن فرزندش باشد، نه! او تنها دلخوش است به اینکه تنها استخوانی از پسرش شهید حسن واعظی بیاید تا او بتواند آن را در آغوش بگیرد و دلش آرام شود. 

می‌گوید: «وقتی به بهشت زهرا می‌روم سرگردانم بین قبرها. تمام آرزویم این است اثری از حسن پیدا شود تا آن را اینجا دفن کنم و چشمم از در برداشته شود. وقتی خبری می‌پیچد که قرار است پیکر شهیدی را بیاورند، دلم تکانی می‌خورد و با خودم می‌گویم یعنی دیگر این دفعه پسر من هم جزو آنهاست؟!

اما باز تلفنی زنگ نمی‌خورد تا به من نوید آمدن حسنم را بدهد. انگار هنوز باید انتظار کشید...»

خبرگزاری فارس

هیهات من الذله

ما حافظین قرآن، در راه حفظ ایمان، بگذشته ایم از جان، هیهات من الذله

تفحص شهدا-فاوعراق-۹۲/۳/۱۴

نماهنگ خونین جامگان

روی تصویرکلیک کنید

11  خونین جامگان

اولین عملیات نامنظم در عمق خاک عراق

عملیات فتح یک،اولین عملیات نامنظم با رمز مقدس یا زینب (س)در عمق خاک عراق بود که در مهرماه

65توسط قرارگاه رمضان و اتحایه میهنی کردستان عراق،با بکارگیری روش های نوین چریکی در حساس 

ترین نقاط استراتژیک ونظامی عراق در 150کیلومتری عمق خاک دشمن انجام شد.

در این عملیات تاسیسات مهم پالایشگاه کرکوک،نیروگاه حرارتی برق کرکوک،سه پایگاه موشکی زمین به

هوا،مقرمنافقین وضدانقلاب خودفروخته وقرارگاه های لشکر هشتم وسپاه یکم عراق و...منهدم وتعداد زیادی از

نیروهای حزب بعث به هلاکت رسیدند.

همچنین در این عملیات مرکز استراق سمع وجاسوسی الکترونیکی وپارازیت رژیم بعثی،اداره تلویزیون ودکل

ماکروویو کرکوک،سازمان امنیت و...به آتش کشیده شد.

سیری در زندگی حضرت زینب(س)

اینفوگرافیک: سیری در زندگی حضرت زینب(س)

سلام بر اولین جستجوگر نور


از صبر تو زینب (س) همه عالم شده حیران

با نــام تو زینب (س) همه دلــها شده گـریان

از غــصّــه و غــم هاي تـــو اي عــمّــه سادات

بـــــر شـــيفتــگانت هـــمه دنـــــياسـت خرابات


مسئله شهادت


قسمتی از فرمایشات امام خامنه ای در دیدار با گروه های تفحص:

...اینکه جسد علی الظاهر پنهان شده شهیدی را شماها ازرویش خاک ها برطرف می کنید وآن را در می آورید وسردست می گیرید،این یک معنای رمزی دارد ومعنایش این است که علی رغم آن کسانی که می خواهند مسئله شهادت را ،مسئله فداکاری را،زیر غبارها و خاک ها پنهان کنند، شما نمی گذارید این کار انجام گیرد.


عنایت امام جواد علیه السلام

روز میلاد امام جواد علیه السلام (81/6/27) دور جدید تفحص ،بعد از تبادل پیکر مطهر شهدای مرحله قبل در خاک عراق بود،مسئولین عراقی روز قبل از تبادل مهمان ما در دزفول بودندومقدم عثمان هم که مسئول منطقه فکه عراق ویکی از خبیث ترین افراد حزب بعث بود در بین مهمانان حضور داشت ،او در طول مدت کار به نحوی با بهانه گیری های بی مورد باعث ایجاد مزاحمت وتعلل در امر تفحص می شد،سردار باقرزاده برای رفع مشکل با تدبیر خاص خودشان ،در پیش سر لشکر حسن الدوری از عثمان تقدیر وتشکر کرد(مسئولین عراقی وقتی ما از نیروهایشان تعریف میکردیم سریع ان شخص را جابجا می کردند) ما فکر کردیم در دور جدید مشکلی نداشته باشیم اما بر خلاف تصور ما وبا وجود تمام احترام در محل میله مرزی ،عثمان با تعدادی نیروی جدید وبا حالت عصبانی به استقبال ما آمد و بر خلاف دوره های قبل ،دستور بازرسی خودروها را داد ،سربازان تمام قسمت های خوردروها اعم از موتور ،زیر صندلی هاو....را بازرسی کردند.

وقتی دلیل این رفتار را سوال کردیم ،عثمان گفت از امروز روش کار ما تغییر کرده،نیروها با ناراحتی سوار خودروها شدند وبه سوی محل کار راهی شدیم ،عثمان دوباره یک سری نکات جدید را تذکر داد

کار با توسل به آقا امام جواد شروع  ودر همان لحظه اول با کشف پیکر مطهر شهیدی ، عیدی مان را گرفتیم وبا پیدا شدن پلاک شهید کام همه ما شیرین وخوشحالی مان دو چندان شد.

شماره پلاک شهید را جهت بررسی به معراج شهدا اعلام کردم ،چند روز بعد که مشهد بودم با معراج تماس گرفتم تا نتیجه بررسی را جویا شوم ،قبل از اینکه مسئول معراج چیزی بگوید ،گفتم اسم شهید جواد است (موقعی که پیکر مطهر شهید کشف شد باخودم گفتم چه خوبه اسم شهید هم نام امام جوادع باشد)ایشان حرف مرا تایید کردند.

نیروهای تفحص  همیشه مورد عنایت حضرت جواد الائمه قرار گرفته و جالب است هر سال در روز میلاد ایشان ودر روزهایی که متوسل به این امام بزرگوار می شویم ،در همان ساعت اولیه کار جود وکرم خویش را نشان می دهد .

در هفته گذشته نیز در منطقه فاو عراق در روز ولادتش در دقایق اولیه کار با کشف پیکر مطهر شش شهید عیدی گروه را داد.

السلام علیک یا جوادالائمه

 

روایت صادق آهنگران از آزادی خرمشهر


فارس- وقتی قصد ترک شهر را داشتم، یک اسیر عراقی تحویلم دادند و قرار شد، او را همراه «علی شریف‌نیا» به عقب ببریم. بی‌چاره اسیر، ظاهرا شنیده بود که ما نیت آزادی قدس را داریم، با ترس و لرز ما نگاه می‌کرد و دائم می‌گفت: «انشا‌الله بالقدس، انشاالله بالقدس».

سوم خرداد سالروز حماسه آزادسازی خرمشهر در سال 61 است. صادق آهنگران که اخیرا کتاب خاطرات وی توسط نشر یازهرا منتشر شده است به بیان خاطرات خود از سقوط و آزادی خرمشهر پرداخته است.

خاطرات وی از «کتاب آهنگران» از صفحه 128 تا 132 نقل شده که در ذیل می‌آید

«وقتی شنیدم درگیری در خرمشهر شدید شده  و دشمن بخش اعظمی از خرمشهر را اشغال کرده، خودم را به این شهر رساندم. نزدیکی‌های خرمشهر {شهید} سعید درفشان را کنار جاده دیدم، که آر‌پی‌جی روی دوشش بود و بر می‌گشت. از او پرسیدم: «چه خبر، شهر تو چه وضعیه؟» گفت: «خرمشهر رو دارن می‌گیرن.»

گفتم: «بچه‌ها کجا هستن؟» گفت: «بچه‌ها زیر پل دارن مقاومت می‌کنن و من باید واسه انجام کاری برگردم عقب».

وارد خرمشهر که شدم، درگیری‌ها در اوج خودش بود و دود و آتش در هر گوشه‌ای از شهر دیده می‌شد، نخل‌ها در حال سوختن بودند و صدای رگبار گلوله‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد. می‌خواستم هر طور شده خودم را زیر پل برسانم و برای این کار، مجبور بودم مسیر زیادی را زیر آتش دشمن حرکت کنم.

 

دولادولا جلو می‌رفتم که چشمم به یک لودر در حال خاکریز زدن افتاد. اول فکر کردم عراقی است، اما صدای آوازی توجه‌ام را جلب کرد. صدا از داخل اتاقک لودر می‌آمد. راننده لودر با صدای خیلی بلند و بدون توجه به آتش دشمن، آواز می‌خواند و برای رزمندگان خاکریز می‌زد. جالب این که وقتی اطراف او را با گلوله‌های مختلف می‌زدند، همان طور بشاش و ریتمیک می‌خواند: «بزن بزن که داری خوب می‌زنی» از روحیه‌ای که او داشت، متعجب مانده بودم که چطور در این معرکه‌ آتش و خون، این اندازه با انرژی مشغول کار است و خم به ابرو نمی‌آورد و حتی منتظر است تا او را بزنند و شهید شود. برای سلامتی‌اش دعا کردم و به راه خود ادامه دادم.

هنوز به پل نرسیده بودم که دوباره صدای فریادی نظرم را جلب کرد. چشم چرخاندم دیدم، یک سرهنگ ارتشی با داد و فریاد به نیروهای کمی که آنجا بودند دستوراتی می‌داد. مکرر می‌گفت: «هیچ کس حق عقب‌نشینی نداره، عراقی‌ها دارن میان جلو، حرکت کنید تا جلوشونو بگیریم.» او با تمام وجود فریاد می‌زد و با شجاعت، نیروهای تحت امرش را به پیش روی فرا می‌خواند. از آنها هم جدا شدم و دوباره به سمت زیر پل راه افتادم.

به پل که رسیدم، بچه‌ها هنوز مقاومت می‌کردند، اما همه نگران اشغال شهر بودند. مقاومت ادامه داشت، تا اینکه کم کم دشمن بر آن منطقه نیز مسلط شد و مجبور شدیم برگردیم عقب. در حین عقب‌نشینی، یکی از رزمندگان را دیدیم که زخمی کنار نرده‌های رودخانه‌ی اروند افتاده بود و از درد به خود می‌پیچد. صدایی که از برخورد گلوله‌ها با نرده‌های اطراف او ایجاد می‌شد، هم مستقیم روی اعصاب بود و هم وحشتناک.

باید می‌رفتیم و او را از تیررس دشمن نجات می‌دادیم. بچه‌ها داشتند نقشه می‌کشیدند چطور او را نجات دهند که ناگهان دیدیم سه زن، که چادر به سر داشتند، با سرعت به طرف آن مجروح دویدند و با وجود رگبار گلوله‌های دشمن، موفق شدند او را عقب بکشند. شجاعت آنها ما را متحیر کرد. آن روزها این خواهرها برای پرستاری از مجروحین به خرمشهر آمده بودند. بعدها یکی از آن سه خانم، به ازدواج برادر خانمم درآمد که هم اکنون در یکی از بیمارستان‌های تهران مشغول کار است.

آن روزها در خرمشهر صحنه‌های فراوانی از این دست به چشم می‌خورد و فداکاری و ایثار و حمیت تمامی کسانی که در شهر بودند، بی‌نظیر بود، اما به هر ترتیب، شهر سقوط کرد و دشمن موفق شد خرمشهر را به اشغال خود درآورد.ما تا مدت‌ها از سقوط خرمشهر متأثر بودیم و من در فراق خرمشهر نوحه‌های زیادی خواندم و در بیشتر نوحه‌ها، اسم مسجد جامع را که نماد و سمبل تمام بچه‌های خرمشهر، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب بود، می‌اوردم.

 

خرمشهر آزاد شد

شب آغاز عملیات بیت‌المقدس، چند نوحه خواندم که دو تای آنها چندین بار از صدا و سیما پخش شد و حتی اولی، آرم اخبار شده بود. آن دو نوحه اینها بودند:

سوی دیار عاشقان، سوی دیار عاشقان

رو به خدا می‌رویم، رو به خدا می‌رویم

بهر ولای عشق او، بهر ولای عشق او

به کربلا می‌رویم، به کربلا می‌رویم

و دیگری:

کرببلا ای حرم و تربت خون‌بار حسین

این همه لشکر آمده، عازم دیدار حسین

عملیات شروع شد و بحمد‌الله رزمندگان توانستند بعد از حدود هجده ماه، خرمشهر را از چنگال متجاوزان بعثی آزاد کنند.

زمانی که خرمشهر آزادشد، من به همراه یکی از دوستانم به نام «سید محمد امام» از اولین نفراتی بودیم که وارد شهر شدیم، وقتی خواستیم از دژبانی که سر جاده بود، رد شویم، به ما گفتند:«هنوز کسی داخل شهر نرفته و شهر به طور کامل پاک سازی نشده» که ما توجهی نکردیم و با موتوری که داشتیم وارد شهر شدیم.

وارد شهر که شدیم، بیشترین چیزی که توجه‌مان را جلب کرد، اسرای عراقی‌یی بودند که لباس‌های شان را از تن درآورده و به طرف رزمندگان ما می‌دویدند و فریاد «الموت لصدام» سر می‌دادند.

من و سید محمد، یک راست رفتیم مسجد جامع وارد مسجد که شدیم. چند نفر از بچه‌های خرمشهر را دیدیم که قبل از ما آمده بودند. آنها صورت‌های خود را به دیوار مسجد می‌مالیدند و بر در و دیوار مسجد بوسه می‌زدند و اشک شوق از چشمان شان سرازیر بود. از فرط خوشحالی نمی‌دانستند چه کنند. گاهی به سجده می‌رفتند و خدا را شکر می‌کردند، گاهی همدیگر را بغل می‌کردند، گاهی هم با در و دیوار مسجد حرف می‌زدند و در فراق دوستان و یاران‌شان اشک می‌ریختند، در تمام این مدت، اشک شوق آنها قطع نمی‌شد.

وارد شبستان مسجد شدیم. دشمن بعثی بخشی از مسجد را تخریب کرده بود. دو رکعت نماز شکر در آنجا خواندیم و از مسجد خارج شدیم.

دیگر رزمندگان تقریبا وارد شهر شده بودند و تنها کاری که انجام می‌شد، تعقیب و گریز عراقی‌ها بود. با چشم خود می‌دیدیم که بسیجی‌های بعضا کم سن و سال، دنبال عراقی‌هایی می‌کنند که از نظر هیکل ظاهری دو برابر آنها بودند، عده‌ای را اسیر می‌کردند، عده‌ای هم از ترس خودشان را به داخل اروند می‌انداختند، که یا آب آنها را می‌برد و یا هدف گلوله‌ی‌ رزمندگان قرار می‌گرفتند.

آن روز وقتی قصد ترک شهر را داشتم، یک اسیر عراقی تحویلم دادند و قرار شد، او را همراه «علی شریف‌نیا» به عقب ببریم. بی‌چاره اسیر، ظاهرا شنیده بود که ما نیت آزادی قدس را داریم، با ترس و لرز ما نگاه می‌کرد و دائم می‌گفت: «انشا‌الله بالقدس، انشاالله بالقدس»

همان قدر که از اشغال خرمشهر متأثر و محزون شدیم، از آزادی خرمشهر خوشحال و مسرور بودیم و چه بسا بیشتر، واقعا در عرش سیر می‌کردیم؛ البته وقتی خرمشهر را از دست دادیم، بچه‌ها با کم‌ترین امکانات بیشترین مقاومت و از جان‌گذشتگی را از خود نشان دادند و اگر امکانات و تجهیزات لازم در اختیارشان قرار می‌گرفت، شاید خرمشهر هرگز سقوط نمی‌کرد، اما آن روز عراق با بیشترین امکانات زرهی و مهماتی، که پس از آزادی خرمشهر تا چند سال بعد هم مورد استفاده‌ی ما قرار گرفت، شکست خورد تو با خفت خرمشهر را پس داد، که این خود نمونه‌ی بارز دیگری از پیروزی حق و ایمان در برابر باطل و کفر بود.

پس از فتح خرمشهر، آقای معلمی شعری سرود که من آن را به عنوان نوحه‌ی فتح خرمشهر خواندم:

تو خرمشهر خونین کربلای ملک ایمانی

به رزمت آفرین، به پیکارت درود

کعبه

چه شد كه خشت سر خشت چیده شد كعبه

برای چیست كه این قدر كشیده شد كعبه

مگر كه؟ از دل این خانه می زند بیرون

كه ناز مقدم او آفریده شد كعبه

كه آمد و چه شنید و چه گفت می دانی؟

كه پیش خلق گریبان دریده شد كعبه

سر هم آمد و دوباره شكافت

كه تا قیام قیامت پدیده شد كعبه

درخت بود و پر از میوه های كال اما

علی رسید و سه روزه رسیده شد كعبه

نمونه خط خدا را كه دیده است كجاست؟

علی قشنگ ترین دست خط دست خداست

سه روز بر در كعبه نظاره می كردند

دعا برای شكافی دوباره می كردند

منجمین همه مبهوت در پی چاره

توسلی به ضریح ستاره می كردند

دوباره ریخت به هم طرح كعبه و مردم

به سوی مادر و كودك اشاره می كردند

رسید ماه و زلیخائیان ز یوسف ها

به خانه هر چه كه بود عكس، پاره می كردند

ز حكم خنده وَ یا گریه های كودكی اش

از آن به بعد همه استخاره می كردند

گشود چشم و زمین را پر از حلاوت كرد

بجای گریه دو سه آیه ای تلاوت كرد  

قسم به ذات تو كه لایزال می ماند

زبان زمان بیان تو لال می ماند

تو پیر عالم و سلمان چند صد ساله

كنار تو پسری خورد سال می ماند

چنان كه آمده ای هیچ كس نیامده است

شكوه آمدنت بی مثال می ماند

به روی سینه ی كعبه اِلی الأبد آقا

نشان آمدنت چون مدال می ماند

در آخر غزل ای پاسخ سئوالاتم

برای من فقط این یك سوال می ماند

از این علی كه چنین آمده است در دنیا

چقدر فرق بود تا علیّ عرش خدا

كه بود آمد و رفت و كسی نفهمیدش

چه كرد او كه بشر چون خدا پرستیدش

صدای ساده ی نعلین پاره اش رفت و

فلك ندید كسی را به گَرد تقلیدش

خدا كه گفت علی هست سوره ی اخلاص

خدا كه گفت علی هست عین توحیدش

چو دید مزّه ی او را كسی نمی فهمد

به شاخسار زمین دست برده و چیدش

خلاصه خسته شد از نور دل خفاش

علی الصباح پلیدی شكست خورشیدش

به عرش حك شده نامش به نام آب ترین

همین كه هست زمین را ابوتراب ترین

اگر چه شیعه ی مانند من فراوان است

كسی كه مورد طبع علی است سلمان است

كسی كه پای ولایت تمام قد مانَد

كسی كه در ره رهبر گذشته از جان است

كسی كه مثل علی پیش دشمنان طوفان

كسی كه مثل علی پیش دوست، باران است

دعا كنید بصیرت دهد خدا ما را

بصیرت است كه میزان كفر و ایمان است

اگر بصیر نباشید بعد پیغمبر

به روی مسند او جایگاه شیطان است

اگر بصیر نباشید باز می بینید

كه مثل فاطمه ای پشت درب سوزان است

اگر بصیر نباشی امام بر حق را

به سجده كشته و گویی مگر مسلمان است؟!

اگر بصیر نباشی ببینی آن دم را

كه چوب تو به لب قاریان قرآن است

حسین را بخدا بی بصیرتان كشتند

كنار آب لب تشنه بی امان كشتند

شاعر : محسن عرب خالقی

کهف الشهدای ولنجک تهران86/4/29

راز دو شهیدی که در مسجد فائق آرام گرفتند

لیالی قدر سال ۱۳۸۱ مسجد فائق تهران در خیابان ایران، شاهد تشییع پیکر پنج شهید گمنام دفاع مقدس بود که دو تن از این شهدا دیگر گمنام نیستند.

خبرگزاری فارس: 
راز دو شهیدی که در مسجد فائق آرام گرفتند

به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، در رفتن‌شان رازهایی نهفته بود و امروز که می‌آیند، حرف‌هایی برای گفتن دارند؛ بعضی‌هایشان گمنام می‌آیند و بی‌نشان می‌مانند تا حضرت زهرا(س) برایشان مادری کند، بعضی‌هایشان هم نشانی از خود به جا می‌گذارند تا انتظار را از مادرانشان بگیرند.

شهید «عبدالحسین عرب‌نژاد» نخستین بار 17 ساله بود که در سال 65 به عنوان بسیجی داوطلب از روستای خانوک کرمان به جبهه اعزام شد؛ او در 23 خرداد سال 67 در عملیات «بیت‌المقدس 7» در منطقه شلمچه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه جنگ ماند.

شش سال قبل از او پسرعمویش حسین، نیز در روز آزادسازی خرمشهر آسمانی شده و از قضا پیکر او نیز سرنوشتی مانند پیکر عبدالحسین پیدا کرده بود. او هم مانند پسرعمویش هنگام شهادت 19 سال داشت.

عبدالحسین و حسین، تنها شهدای خانواده عرب‌نژاد نبودند چرا که محمدکاظم برادر بزرگتر عبدالحسین نیز در تابستان داغ 1361 در عملیات «رمضان» به شهادت رسید و پیکر مطهرش در شرق دجله ماند تا اینکه 15 سال بعد طی عملیات تفحص مفقودین، شناسایی شده و مرهمی بر داغ پدر و مادر چشم انتظارش شد؛ هر چند کماکان پیکر فرزند کوچک‌ترشان، عبدالحسین و پسر عمویش، حسین همچنان در منطقه باقی مانده و مفقود بود.

                                                             ***

همزمان با لیالی پر برکت قدر در رمضان سال 1381 مسجد فائق تهران در خیابان ایران، شاهد تشییع پیکر پنج شهید گمنام دفاع مقدس بود که در طی مراسم با شکوهی تشییع و در کناره مقبره‌ای که برای همین منظور در کنار مسجد ساخته شده بود، مهمان خاک می‌شوند. شب همان روز در صدا و سیما گوشه‌هایی از این مراسم باشکوه پخش و در اخبار سراسری نیز خبر مربوط به مراسم اعلام می‌شود.

همان شب یدالله یزدی‌زاده، روستازاده کشاورزی که در یکی از روستاهای کاظم‌آباد کرمان زندگی می‌کند از دیدن و شنیدن صحنه‌های معنوی تشییع پیکر پاک شهدا از تلویزیون تحت تأثیر قرار گرفته و با خود می‌گوید: «خوشا به سعادت این مردم که در این ماه عزیز و با زبان روزه، شهدا را در تهران تشییع می‌کنند!».

او نیمه‌های شب در خواب می‌بیند که پیکر پنج تن از شهدای دفاع مقدس را در یکی از مساجد تهران تشییع می‌کنند و به او می‌گویند «تو باید پیکر شهید سوم را دفن کنی». تشییع درست همان مراسمی است که او چهار سال قبل از تلویزیون صحنه‌هایش را دیده است!

یزدی‌زاده می‌گوید: «با یک حالت ترسی وارد قبر شدم و پیکر شهید را گرفتم تا داخل قبر بگذارم. ناگهان قبر به مانند یک اتاق بزرگ به نظر رسید و در همین زمان شهید از جایش بلند شد و من خیلی ترس برم داشت!».

یزدی‌زاده که گاهی اوقات در مجالس عزاداری و روضه‌های اباعبدالله(ع) مداحی می‌کند، ادامه می‌دهد: «در کنار شهید نشسته و برای او روضه قتلگاه خواندم و باهم گریه کردیم و سینه ‌زدیم...».

این شهید گمنام از این روستا زاده با اخلاص درخواست می‏کند که به روستای خانوک رفته و به پدر و مادرش بگوید که او را در این مکان، در مسجد فائق و در قبر سوم دفن کرده‌اند. یزدی‌زاده ادامه می‌دهد: «با تردید فراوان - چرا که به علت وضع نامساعد مالی بیم آنم می‌رفت که به آنها اتهام اخاذی زده شود - بعد از نماز صبح به همراه همسرم، پرسان پرسان به روستای خانوک و به منزل دایی این شهید رفتیم، نشانی‌ها را داده و عکس شهیدی را که در خواب دیده بودم را دیدم و تصدیق ‌کردم».

اعضای خانواده در میان اندوه و شادمانی برای شهیدشان صلوات می‌فرستادند؛ به دلیل مسائل علمی و فنی چهار سال طول می‌کشد تا از طریق آزمایش اطمینان حاصل شود، که این یک رؤیای صادقه بوده است؛ به این ترتیب خبر یکی از این دو پسرعموها که پیکرش در یکی از مساجد تهران آرمیده است تا حدودی از درد و آلام خانواده‌های عرب‌نژاد می‌کاهد اما از شهید دیگرشان عبدالحسین، هیچ نشانه یا خبری در دست نیست...

                                                              ***

حال دیگر مزار حسین برای خانواده عرب نژاد گرچه دور اما مرهمی بر آلام است؛ حتی برای خانواده عبدالحسین؛ سال 88 پدر عبدالحسین در یکی از دفعاتی که به زیارت مزار برادرزاده خود می‌رود، در یک حالت سوز و امیدی دست بر روی قبر کناری او گذاشته و در زمزمه‌های خود می‌گوید: «چه می‌شد که این قبر هم قبر عبدالحسین من بود..» اما اجل مهلت نداد تا ببیند که آرزویش به تحقق پیوسته است!

مصطفی برادر شهید «عبدالحسین عرب‌نژاد» می‌گوید: طی نمونه خون‌هایی که در اواخر سال 91 از من و مادرم، برای تشخیص هویت خانوادگی شهدا گرفته شد و بعد از طی چند ماه و در اوایل سال جاری از طریق معراج شهدای تهران و مرکز تحقیقات ژنتیک دانشگاه بقیه‌الله، باخبر شدیم که با توجه به نمونه‌هایی از قبیل استخوان‌های مطهر شهدا که در هنگام تفحص کشف شده و در محل معراج شهدا نگهداری می‌شوند، یکی از نمونه استخوان‌های موجود در پرونده کلاسه 1329 مربوط به شهیدی است که در منطقه عملیاتی «بیت‌المقدس هفت» در شلمچه به شهادت رسیده و در سال 81 به همراه چهار شهید گمنام دیگر در یکی از مساجد تهران یعنی مسجد فائق در خیابان ایران به خاک سپرده شده و «دی‌ان‌ای» خون من و مادرم با «دی ان ای» استخوان مطهر این شهید برابری می‌کند و این شهید گمنام همان برادرم عبدالحسین است که تا امروز به مدت 25 سال از او بی‌خبر بودیم.

اما جالب‌تر اینکه عبدالحسین به صورت کاملاً اتفاقی در سمت چپ پسرعمویش حسین و در کنار هم آرمیده‌اند با وجود اینکه عبدالحسین 6 سال دیرتر از او شهید شده بود!

روستای خانوک کرمان کجا، شلمچه کجا و مسجد فائق تهران کجا! این معادله را با کدام منطق و معادله زمینی می‌توان حل کرد...

شهدای گمنام و حق همسایگی!

شاید اگر این ماجرا را از کس دیگری می شنیدم باور نمی کردم .حتی شاید مسخره می کردم.آنها را متهم به خرافه و...می کردم.اما با عنایت خدا و نظر لطف شهدای گمنام فرزند من دیگر هیچ مشکلی ندارد.......

به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام ، قرار بود در نزدیکی منزل ما پنج شهید گمنام را به خاک بسپارند. من، یکی از مخالفین دفن شهدا بودم! با اینکه به شهدا ارادت داشتم. اما حس می کردم منزل ما در کنار قبرستان قرار خواهد گرفت. درنتیجه ارزش مالی خود را از دست خواهد داد.


لذا پیگیری کردم که شهدا در جایی دیگر دفن شود. اما با عنایت خدا پیگیری من عملی نشد!مراسم برگزار شد. پنج شهید گمنام در کنار منزل ما در شهرک واوان در اطراف تهران به خاک سپرده شدند. من هم بسیار ناراحت!


فشار روانی و ناراحتی من بیشتر به خاطر پسرم بود. پسر دوازده ساله من مدتها بود که از ناحیه استخوان پا دچار مشکل بود. به طوری که دیگر قادر به راه رفتن نبود . این موضوع بیشتر مرا عصبانی و ناراحت می کرد.


بعد از دفن شهدا بیشتر ناراحت بودم . به کسانی که در کنار مزار شهدا جمع شده بودند به دیده حقارت می نگریستم و ....


تااینکه یک شب درعالم خواب دیدم جوانی خوش سیما نزدیک من آمد.


چهره بسیجیان زمان جنگ را داشت . ایشان جلو آمد . سلام کرد و گفت: ما حق همسایگی را خوب ادا می کنیم! گرچه نمی خواستی ما در کنار منزل شما دفن شویم اما حالا که همسایه شدیم حق گردن ما دارید!


بعد در مورد فرزند مریضم صحبت کرد و گفت: برای شفای پسرت رو به قبله بایست و سه مرتبه با توجه بگو الحمدلله !


در همین حال هیجان زده از خواب پریدم . رو به قبله ایستادم. با توجه و حضور قلب سه بار گفتم : الحمدالله بعد هم نماز را خواندم و خوابیدم.صبح پسرم مرا از خواب بیدار کرد!به راحتی راه می رفت!انگار تاکنون هیچ مشکلی نداشته ! بیماری پسرم به طور کامل بر طرف شده بود!


شاید اگر این ماجرا را از کس دیگری می شنیدم باور نمی کردم .حتی شاید مسخره می کردم.آنها را متهم به خرافه و...می کردم.اما با عنایت خدا و نظر لطف شهدای گمنام فرزند من دیگر هیچ مشکلی ندارد


حالا دیگر شهدای گمنام یک میهمان همیشگی دارند. هر روز صبح برای تشکر و ادای احترام و رعایت حق همسایگی به کنار مزار آنها می روم .این عنایت خدا بود که ما همسایگان به این خوبی پیدا کردیم .


 

مزار خالی قطعه ۵۳ بعد از ۲۸ سال به صاحبش رسید

نذیر نیوز – جواد نورایی تنها فرزند شهید عباس نورایی که دیروز به خاک سپرده شد، می‌گوید: هم من و هم پدر بزرگ و مادربزرگم وقتی دلتنگ پدر می‌شدیم، سر مزار خالی پدر می‌رفتیم.
آن سنگ مزار تسلایی برای دل مادربزرگم بود.

شهید نورائی در اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در تهران دیده به جهان گشود و پس از گرفتن دیپلم، در دانشگاه مشغول به تحصیل شد.شهید عباس نورائی در سال ۶۱ به عنوان معلم وارد آموزش و پرورش منطقه ۹  تهران شد. این شهید یک فرزند پسر دارد و حافظ کل قرآن ، قاری و مداح اهل بیت بود. برادر او، منصور نورائی هم یکی از مداحان مشهور تهرانی است. شهید عباس نورائی در ۲۷ بهمن سال ۶۴ در علمیات والفجر هشت و در منطقه فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۸ سال، به تازگی به آغوش وطن بازگشت و روز گذشته در قطعه ۵۳ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

جواد نورایی تنها فرزند شهید عباس نورایی است. او متولد ۶۲ می‌باشد و ۲ و نیم ساله بوده که پدرش به شهادت می‌رسد. و حالا کارمند بانک است و یاد پدر را در همه مراحل زندگی با خود به همراه دارد. شهید نورایی اکنون دو نوه نیز دارد.

جواد نورایی در گفتگو با خبرگزاری تسنیم از انتظار ۲۸ ساله‌ اعضای خانواده می‌گوید. انتظاری که به قول او در چند جمله و چند ساعت حرف هم قابل توصیف نیست. او می‌گوید: هر باری که شهدای جدیدی از تفحص باز می‌گشت ما هم از معراج شهدا پیگیر می‌شدیم. دائما تماس می‌گرفتیم و بخصوص عمویم حاج منصور نورایی پیگیر بود تا چنانچه در میان شهدا پدرم شناسایی شد، سریعتر باخبر شوند.

مادر و پدر شهید هر دو تاب فراق فرزند را نیاوردند و چندین سال پیش از دنیا رفته و به سوی فرزندشان شتافتند. جواد نورایی از مادر بزرگ می‌گوید و تحمل سال‌ها انتظار آمدن پیکر فرزندش. او می‌گوید: مادر بزرگم آنقدر از دوری پسرش اشک ریخته بود که بینایی چشمانش بسیار کم شده بود و اواخر عمرش نیاز به جراحی پیدا کرد.

او ادامه می‌دهد: برای پدرم در قطعه ۵۳ مزار خالی گرفته بودیم و وقتی پیکرش بازگشت او را در همان مزار به خاک سپردیم. هم من و هم پدر بزرگ و مادربزرگم وقتی دلتنگ پدر می‌شدیم، سر همین مزار خالی می‌رفتیم و در واقع آن سنگ مزار تسلایی برای دل مادربزرگم بود.

 

139112200002543

نورایی می‌گوید: من همیشه احساس می‌کردم پیکر پدرم یک روز باز می‌گردد. اما خیلی‌ها امیدی به بازگشتش نداشتند چون خودش می‌خواست گمنام بماند و این موضوع را در وصیت نامه‌اش هم آورده است. وقتی پیکرش آمد، من و عمویم باخبر شدیم و برای آزمایش DNA اقدام کردیم. روز شهادت حضرت زهرا(س) به همراه تشییع‌های سراسری که در کشور برای شهدای تازه تفحص شده برگزار شد برای او یک تشییع نمادین برگزار کردیم و دیروز تشییع و تدفین اصلی برگزار شد.

نورایی از پدری می‌گوید که در ایمان و خوش خلقی شهره عام بوده است و او به عنوان پسری که حضور پدر را چندان درک نکرده است. خصوصیاتی را برمی‌شمرد که همسایه‌ها و دوست و آشنا و فامیل برایش گفته‌اند. او می‌گوید: پدرم هم حافظ قرآن بود و هم معلم قرآن؛ ضمنا صوت زیبایی در خواندن قرآن داشت. دیگران برایم تعریف کرده‌اند که وقتی پدر قرآن می‌خواند صوت زیبایش را همسایه‌ها هم می‌شنیدند و دوست داشتند. او به نماز جمعه اهمیت زیادی می‌داد. همچنین سعی می‌کرد نمازش را در مسجد به جماعت بخواند. مثلا در مراسم عروسی که همه فامیل دور هم جمع شده بودند از غیبت داماد باخبر می‌شوند و وقتی سراغ می‌گیرند، می‌فهمند او برای نماز جماعت، وقت اذان به مسجد رفته است.

مادرم تعریف می‌کند که خانمی را در محل می‌شناختم که از نظر مالی وضعیت بدی داشت و نیازمند بود و پدر همیشه سعی می‌کرد به او کمک کند. وقتی شهید شد، همین خانم در مراسمش شرکت کرده بود و با سوز و شدت زیادی اشک می‌ریخت. پدرم همیشه سعی می‌کرد دست نیازمندان را بگیرد.

همچنین مادربزرگ مادریم که مادرزن پدر می‌شد بعد از فوت همسرش تنها می‌شود و پدر نمی‌گذارد او تنها در خانه بماند. یک اتاق کنار اتاق خودشان اجاره می‌کند و مادر بزرگم را می‌آورد آنجا تا نزدیکشان باشد و بتواند به او خوب رسیدگی کند. این در حالی بود که خودش نیز فقط در یک اتاق اجاره‌ای با مادرم زندگی می‌کرد. آن هم در خانه‌ای قدیمی که هر اتاق به یک خانوار اجاره داده می‌شد. اما این باعث نمی‌شد که او از مادربزرگم غفلت کند و همیشه به او رسیدگی می‌کرد.

نورایی می‌گوید: در مشکلاتم از پدر کمک می‌خواهم و او همیشه کمکم می‌کند اما لیاقت آنکه خوابش را ببینم نداشته‌ام. گاهی برخی از شاگردانش از ما سراغ می‌گیرند. پدرم در آموزش و پرورش منطقه ۹ مشغول بود و قرآن تدریس می‌کرد.