...این گفت‌گو با مادری است که به وقت عمل اعتقادش را به خدا جانانه بروز داد. او و هزاران هزار مادر دیگر فرزندانشان را که حتی از جان عزیزتر بودند در راه اعتلای اسلام تقدیم کردند. این مادر که تنها یک فرزند بیشتر نداشته است با دست خود پسرش را راهی جبهه کرد.

پسری که خدا بعد از سال‌ها به او عطا کرده بود و بعد از آن دیگر هیچ وقت نتوانست فرزندی به دنیا آورد. به گفته خودش تمام هستی و دار و ندارش همین مطاع با ارزش بود که فدای سر امام خمینی کرد، در راه اسلام. پسرش رفت به میدان آتش و بر اثر اصابت گلوله‌ای پودر شد و به هوا رفت و حتی بند پوتینش هم باقی نماند. الان 31 سال است که بانو  روح انگیز کاشانی چشم به در دوخته است. نه اینکه منتظر آمدن فرزندش باشد، نه! او تنها دلخوش است به اینکه تنها استخوانی از پسرش شهید حسن واعظی بیاید تا او بتواند آن را در آغوش بگیرد و دلش آرام شود. 

می‌گوید: «وقتی به بهشت زهرا می‌روم سرگردانم بین قبرها. تمام آرزویم این است اثری از حسن پیدا شود تا آن را اینجا دفن کنم و چشمم از در برداشته شود. وقتی خبری می‌پیچد که قرار است پیکر شهیدی را بیاورند، دلم تکانی می‌خورد و با خودم می‌گویم یعنی دیگر این دفعه پسر من هم جزو آنهاست؟!

اما باز تلفنی زنگ نمی‌خورد تا به من نوید آمدن حسنم را بدهد. انگار هنوز باید انتظار کشید...»

خبرگزاری فارس