وداع
چراآنقدر نگاهت بی قراره
چرااین خونه آرامش نداره
نمی ذارم که چشمات خیس باشه
دارم میرم که حالت رو به راه شه
شکسته این دل غمگین تنگم
دارم میرم با یه دنیا بجنگم

جدایی از تو سخته اما می رم
می رم تا خنده هاتو پس بگیرم
حلالم کن اگرکه گریه کردم
دعا کن کم نیارم برنگردم
از امشب با خیالت همنشینم
دعاکن خوابتو هر شب ببینم
نمی دونی که قبل از رفتن من
چه مردایی که رفتن برنگشتند
چشای خیلیا ازعشق تر شد
دلاشون به خدا نزدیکتر شد
منم باید برم طاقت ندارم
دیگه خواب خوش وراحت ندارم
توهم هرشب بشین ماهو نگاه کن
برای حال وروز من دعا کن
توی لشکر که لبریز غروره
بامردی که نگاهش مثل نوره
کنار هم توی دنیای دیگه
یه روز دنیا به ما تبریک میگه
شاعر:سیدمحمدکاظمی
+ نوشته شده در جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱ ساعت ۱:۳۴ ب.ظ توسط حسین
|